عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 10
:: باردید دیروز : 10
:: بازدید هفته : 2062
:: بازدید ماه : 5872
:: بازدید سال : 74461
:: بازدید کلی : 232682

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 15 دی 1393 ساعت 19:29 | بازدید : 425 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

 

مادرم گفت: عروسم شکلاتی باشد!

لهجه اش مثل خودت خوب و دهاتی باشد..!

 

مادرم گفت:مبادا زن ارزان بخری!؟

او نمی خواست عروس اش صلواتی باشد!

 

عشق را خوب بفهمد و بغل کردن را

زن قشنگ است اگر عاشق ذاتی باشد!

 

اهل موسیقی و منطق،و...سیاست هم...هی

فلسفه خوب بداند،تله پاتی باشد!

 

راستی،خوب بداند که قفس یعنی مرگ!

در دلش عشق به پرواز،حیاتی باشد!

 

مادرم گفت: که زن هدیه ی دلچسب خداست!

و خدا خواست که در عشق،نشاطی باشد!

 

مادرم گفت: عروسم...و دگر هیچ نگفت...

کاش می دید عروسی شکلاتی دارد!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 18:3 | بازدید : 397 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

 

آوارها دیوار می خواهند...

 

 

از اوّل فکر می‌کردم که شاید کار می‌خواهند

ولی نه؛ دست‌ها چاقوی ضامن‌دار می‌خواهند

مبادا بی‌هوا برگردی از این جاده ی بن‌بست

برای مصرف اکسیژنت آمـــار می‌خواهند

نفس را حبس کن در خاک تا سرزنده‌تر باشی

کــه بعدِ جیره‌بندی لاجرم این‌بار می‌خواهند...

کجــا بودم؟ بله، در خاطـــرم مانده‌ست تاریکی

صداهایی که هر شب از شبح، اقرار می‌خواهند

پس از طوفان به خود گفتم: چرا ویران نشد شهرم؟

ولـــی یادم نبـــود آوارها دیــــوار می‌خواهند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 18:3 | بازدید : 456 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

 

پرنده باش، دل آسمان برای تو تنگ است
اگرچه آنچه به راه تو دوخته ست، تفنگ است

نترس، اهلی دنیا نشو، به خاک نشستن
برای آن که دلش رنگ آسمان شده، ننگ است

همین نشانه ی خوبی ست از شکست نخوردن   
همین که با تو زمانه هنوز بر سر جنگ است

کسی به کشتی در گل نشسته، چشم ندارد
همیشه شیشه ی عمر قطار، مقصد سنگ است

پرنده باش و بپر، فارغ از مسیر و رسیدن
همین پریدنت ای جرأت دوباره، قشنگ است


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 18:2 | بازدید : 427 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

 

 

مرا  وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی

مرا از من، مرا از قیدِ من بودن رها کردی

 

_دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب

تو با زیبایی‌ات این حرف‌ها را نخ نما کردی...

 

نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود

کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی

 

به هم نزدیک بودیم، آتش از لب‌هات می‌تابید

دلت می‌خواست لب‌های مرا، امّا حیا کردی

 

من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو

مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 18:0 | بازدید : 445 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

کی میرسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدنت

 
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت

 
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت

 
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل طوفان دویدنت

 
من …من ولی به سادگی ات مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت

 
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم  !
دیگر رسیده است زمان رسیدنت

 
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده است
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت

 
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت 
 …


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 18:0 | بازدید : 441 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

 

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری

 

تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم نمی شود نبری

 

اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه می نگری

 

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

 

برای با تو نشستن اگر چه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری

 

به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری

 

تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 17:56 | بازدید : 404 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 


 

گوشه ی چشم بگردان و مقدر گردان

ما که هستیم در این دایره ی سرگردان؟!

 

دور گردید و به ما جرأت مستی نرسید

چه بگوییم به این ساقی ساغرگردان!

 

این دعایی ست که رندی به من آموخته است

بار ما را نه بیفزا، نه سبک تر گردان

 

غنچه ای را که به پژمرده شدن محکوم است

تا شکوفا نشده، بشکن و پرپر گردان

 

من کجا بیشتر از حق خودم خواسته ام؟

مرگ حق است، به من حق مرا برگردان!

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
یک شنبه 14 دی 1393 ساعت 17:54 | بازدید : 435 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 


 

ساده از دست ندادم دل پر مشغله را

تا تو خندیدی و مجبور شدم مساله را...!

 

 من "برادر" شده بودم و "برادر" باید

وقت دیدار، رعایت بکند  "فاصله" را

 

دهه ی شصتی دیوانه ی یکبار عاشق

خواست تا خرج کند این کوپن باطله را

 

عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ

دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را

 

و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم

با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!

 

عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست

خواستم باز کنم با تو سر این گله را

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 12 دی 1393 ساعت 11:14 | بازدید : 432 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تا نبض صبح

آه، در ایثار سطح ها چه شكوهی است!
ای سرطان شریف عزلت!
سطح من ارزانی تو باد!
***
یك نفر آمد 
تا عضلات بهشت
دست مرا امتداد داد.
یك نفر آمد كه نور صبح مذاهب
در وسط دگمه های پیراهنش بود.
از علف خشك آیه های قدیمی
پنجره می بافت.
مثل پریروزهای فكر، جوان بود.
حنجره اش از صفات آبی سط ها
پر شده بود.
یك نفر آمد كتاب های مرا برد.
روی سرم سقفی از تناسب گل ها كشید.
عصر مرا با دریچه های مكرر وسیع كرد.
میز مرا زیر معنویت باران نهاد.
بعد، نشستیم.
حرف زدیم از دقیقه های مشجر،
از كلماتی كه زندگانی شان، در وسط آب می گذشت.
فرصت ما زیر ابرهای مناسب
مثل تن گیج یك كبوتر ناگاه
حجم خوشی داشت.
***
نصفه شب بود، از تلاطم میوه
طرح درختان عجیب شد.
رشته مرطوب خواب ما به هدر رفت.
بعد
دست در آغاز جسم آب تنی كرد.
بعد، در احشای خیس نارون باغ
صبح شد.


سهراب سپهری

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
جمعه 12 دی 1393 ساعت 11:13 | بازدید : 392 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 


 

نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه

که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه

 

من محال است به دیدار تو قانع باشم

کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

 

به تمنای تو دریا شده ام! گرچه یکی ست

سهم یک کاسه ی آب و دل دریا از ماه

 

گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم

که خداوند جدا کرده زمین را از ماه

 

صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از اوست

می توانیم برنجیم مگر ما از ماه!

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0