.
اطلاعات کاربری
درباره ما
دوستان
خبرنامه
آخرین مطالب
لینکستان
دیگر موارد
آمار وب سایت

 

بعضی ها فقط برای این می آیند
که عاشقمان کنند و بی قرار
یک مشت خاطره به آغوشمان بریزند و بروند
و با هرچه یادمان داده اند, تنهایمان بگذارند
بعضی ها فقط می آیند که زود بروند
که داغ شوند و روی دلمان بمانند

 

 

 


:: بازدید از این مطلب : 332
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : یک شنبه 9 فروردين 1394
.

‏ حضرت لوط و ميهمانى فرشتگان

فساد قوم لوط

رسالت لوط

فرشتگان در راه سَدوم

حضرت لوط و ميهمانى فرشتگان

كيفر قوم لوط

 

 

فساد قوم لوط

 

حضرت ابراهيم(ع) از شهر حَرّان، واقع در شمال سرزمين بين‏النهرين مهاجرت نموده و به همراهى همسر و كسانى كه به او گرويده بودند، و در رأس آنها برادرزاده‏اش لوط بن هاران به فلسطين آمد.

قرآن

بعد از آن كه قحطى و خشك‏سالى فلسطين را فرا گرفت، ابراهيم به همراهى لوط رهسپار مصر گرديدند و پس از آن كه فشار قحطى فروكش نمود از مصر بازگشتند، در حالى كه گوسفندان زيادى را كه پادشاه مصر بدان‏ها داده بود، به همراه داشتند، و از آنجا كه چراگاه‏ها براى گوسفندان فراوان آنها، گنجايش نداشت، و سبب اختلافاتى ميان شبان‏هاى ابراهيم و لوط شده بود. ابراهيم(ع) مصلحت ديد كه براى رفع اختلاف، زمين‏ها را با لوط تقسيم كند. به لوط پيشنهاد كرد، جايى را كه مورد پسند اوست، انتخاب كند، و او سرزمين اردن - كه دو شهر سَدوم و عَموره در آن قرار داشتند - و اطراف آنها را انتخاب كرد و در شهر سدوم اقامت گزيد.

مردم شهر سدوم از تبهكارترين و خدانشناس‏ترين انسان‏ها بوده و از نظر اخلاقى بدترين مردم به شمار مى‏آمدند، آنها براى راهزنى و دزدى راه‏ها را بسته و در مراكز فساد، مرتكب اعمال ناروا مى‏شدند و از ارتكاب هيچ عمل ناروا و پليدى، دريغ نمى‏كردند، و عمل زشتى را [لواط] بنا گذاشته بودند كه هيچ كس از فرزندان آدم مانند آن را انجام نداده بود و خداوند پيامبر خويش لوط(ع) را با رسالت الهى براى ارشاد و هدايت آنها و بيم دادن از كارهاى زشت آنان به سويشان فرستاد.

فرشتگان، ابراهيم(ع) را به قصد شهر سَدوم ترك گفتند و به عنوان ميهمان، بر لوط(ع) وارد شدند، و او از حقيقتِ امر آنان بى‏اطلاع بود و از آمدن آنها بسيار نگران شد؛ زيرا آنان جوانانى خوش سيما بودند و در مورد اعمال نارواى قومش، بر جان آنها بيمناك شد

 

 

رسالت لوط

 

 

لوط(ع) قوم خود را به ايمان به خدا دعوت كرد و آنها را از عذاب او برحذر داشت، و آنها را بر ترك معصيت‏ها و گناهانى كه مرتكب مى‏شدند، تشويق و ترغيب نمود و بدان‏ها گفت: من فرستاده خدا به سوى شما بوده و در تبليغ رسالت او امين هستم، از عذاب خدا بترسيد و به آنچه شما را بدان دعوت مى‏كنم، گردن نهيد و من در قبال ارشاد و هدايتم از شما اجر و پاداشى نمى‏خواهم و از خدا كه مالك جهانيان و آفريدگار آنان است پاداش خواهم گرفت، پسنديده نيست كه شما طبيعت و سرشت خويش را به تباهى كشانده و با نظام طبيعى زندگى مخالفت ورزيده و با مردان، عمل ناروا انجام دهيد، و از زنان كه خداوند آنها را همسران شما آفريده است، دست برداريد؛ زيرا مقتضاى طبيعت اين است كه مرد با زن آميزش نمايد، چگونه شما با تباه ساختن سرشت خود، دست به چنين كار زشتى زده‏ايد؟ شما با انجام اين گناه، از حدود الهى تجاوز كرده‏ايد.

ولى قوم او به جاى اين كه به سخن پيامبر خود حضرت لوط(ع) گوش فرا دهند، وى را تهديد كرده و گفتند: اگر از نكوهش ما دست برندارى، تو را از شهرمان بيرون خواهيم كرد. لوط در پاسخ آنها گفت: من از عمل زشت و ناپسندى كه شما انجام مى‏دهيد بيزار و خشمگين هستم. خداى متعال فرمود:

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ المُرْسَلِينَ * إِذ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَلا تَتَّقُونَ * إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ * وَما أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلى‏ رَبِّ العالَمِينَ * أَتَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ العالَمِينَ * وَتَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ * قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ المُخْرَجِينَ * قالَ إِنِّى لِعَمَلِكُمْ مِنَ القالِينَ؛(1)

قوم لوط پيامبران خود را تكذيب كردند، آن‏گاه كه پيامبر مهربان آنها لوط بدانان گفت: آيا از خدا نمى‏ترسيد، من فرستاده امين از ناحيه خدا برايتان هستم. از او بترسيد و از من اطاعت كنيد و من در برابر زحماتم از شما پاداشى نمى‏خواهم و پروردگار جهانيان به من پاداش خواهد داد. آيا شما اين عمل را با مردان انجام مى‏دهيد و از زنان كه خداوند آنها را براى همسرى شما آفريده است دست برداشته‏ايد، شما مردم تجاوزكاريد. آنان گفتند: اى لوط، اگر از اين نهى دست‏برندارى تو را از شهر بيرون مى‏كنيم، لوط گفت: من از عمل زشت و شنيع شما بيزار و باآن مخالفم.

آنها در كنار عمل زشت لواط، به اعمال نارواى ديگرى نيز دست مى‏زدند. چه اين كه كارهاى زشت و ناپسند را در مجامع خود به طور علنى و آشكار مرتكب مى‏شدند و راه را بر مسافران بسته و اموال و دارايى آنها را غارت كرده و سپس با آنان عمل ناروا انجام مى‏دادند. لوط(ع) از عمل زشتى كه قومش مرتكب مى‏شدند، نگران بوده و آنها را از عذاب الهى به عنوان كيفر كارشان برحذر داشت، ولى قوم او با كبر و نخوت از دستور او تمرد و سرپيچى كرده و به لوط گفتند: اگر در تهديد ما به عذاب، راست مى‏گويى، پس شتاب كن و عذاب را بر ما بفرست، خداى سبحان فرمود:

وَلُوطاً إِذ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ العالَمِينَ * أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِى نادِيكُمُ المُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلّا أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ؛(2)

آن‏گاه كه لوط به قوم گفت: عمل زشتى را انجام مى‏دهيد كه هيچ يك از جهانيان قبل از شما دست به چنين عملى نزده است. شما با مردان عمل زشت انجام مى‏دهيد و راه طبيعى فطرت را قطع مى‏كنيد و در مجالس خود كارهاى زشت انجام مى‏دهيد، ولى قومش بدو پاسخ دادند: اگر راست مى‏گويى عذاب خدا را بر ما فرو فرست.

فرشته

 

فرشتگان در راه سَدوم

 

قبلاً در ماجراى ابراهيم(ع) يادآور شديم كه فرشتگان به عنوان ميهمان به صورت ناشناس و در چهره گروهى جوان وارد بر آن حضرت شدند، از جمله‏خبرهايى كه به ابراهيم(ع) دادند اين بود كه آنها به سبب ادامه كارهاى زشت قوم لوط براى هلاكت آنها آمده‏اند. وقتى ابراهيم(ع) از ناحيه فرشتگان پى برد كه آنها به زودى ساكنان شهر سدوم را به هلاكت مى‏رسانند، نگران شد، چون برادرزاده‏اش حضرت لوط(ع) در آن به سر مى‏برد، از اين رو به فرشتگان گفت: لوط در شهر سدوم به سر مى‏برد. فرشتگان پاسخ دادند: آرى، ما مى‏دانيم لوط در آن شهر است، ولى هلاكت، جز بر كافران، آنان كه به خدا ايمان نياوردند، وارد نمى‏شود و لوط و خانواده‏اش و همه كسانى كه به او گرويده‏اند، رهايى مى‏يابند، جز همسرش كه در زمره كافران به هلاكت خواهد رسيد، و صِرف همسر لوط بودن، او را نجات نمى‏دهد، چرا كه او هم با كارهاى نارواى خود، به شوهرش خيانت ورزيد و بر عناد و كفر خويش اصرار داشت. خداى متعال مى‏فرمايد:

وَلَمّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى‏ قالُوا إِنّا مُهْلِكُوا أَهْلَ هذِهِ القَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ * قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَأَهْلَهُ إِلّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الغابِرِينَ؛(3)

و آن‏گاه كه فرستادگان ما، ابراهيم را مژده دادند، گفتند: ما مردم اين شهر را به هلاكت خواهيم رساند؛ زيرا مردم اين سامان افرادى ستمكار و ظالمند. ابراهيم گفت: لوط هم در همين شهر است. آنها گفتند: ما بهتر مى‏دانيم چه كسى در اين شهر وجود دارد، ما لوط و خانواده او را نجات خواهيم داد، مگر همسر او كه با مردم به هلاكت خواهد رسيد.

 

لوط و ميهمانى فرشتگان

 

فرشتگان، ابراهيم(ع) را به قصد شهر سَدوم ترك گفتند و به عنوان ميهمان، بر لوط(ع) وارد شدند، و او از حقيقتِ امر آنان بى‏اطلاع بود و از آمدن آنها بسيار نگران شد؛ زيرا آنان جوانانى خوش سيما بودند و در مورد اعمال نارواى قومش، بر جان آنها بيمناك شد و بر ميزبان لازم بود كه به طور جدّى در دفع هر گونه آزار و اذيّتى از آنان حمايت نموده و هر عمل ناراحت كننده‏اى را از آنها دفع نمايد، خطرهايى كه لوط به خاطر پذيرش اين ميهمانان به زودى با آن مواجه مى‏شد، به خاطرش گذشت و با خود گفت: امروز، روز مصيبت‏بار و دردآورى خواهد بود.

خبر ورود ميهمانانى زيبا چهره بر حضرت لوط(ع) ميان مردم منتشر شد و آنان به سرعت خود را به خانه حضرت رساندند و اطراف خانه تجمع كرده و خواستار انجام عمل ناروا با ميهمانان او شدند. وقتى لوط(ع) ديد مردم، اطراف خانه‏اش گرد آمده‏اند، به هدف پست و پليد آنها پى برد و به سران و رؤساى آنها پيشنهاد كرد كه به جاى ارتكاب عمل ناروا با ميهمانانش، با دختران وى ازدواج كنند و اميد آن داشت كه ميان آنها يك فرد عاقل وجود داشته باشد تا به حق رهنمون شده، و از كارهاى باطل و بيهوده پشيمان گشته باشد و براى منصرف كردن مردم، از سركشى خود، وى را يارى رساند. مردم به سخن لوط تن در نداده، بلكه بدو پاسخ دادند: تو خود مى‏دانى كه ما تمايلى به ازدواج با دخترانت نداريم و تو -بى‏ترديد - مى دانى ما چه مى‏خواهيم.

لوط ناگزير، ميهمانان خود را در جريان خطرى كه آنها را احاطه كرده بود، قرار داد و بدان‏ها گفت: اگر با من همراهى كنيد و بدين وسيله بر قدرت و نيروى من افزوده گردد، مى‏توانم در برابر اين مردم، مقاومت كرده و از شما دفاع نمايم، و اگر ياران و نزديكان توانمندى مى‏داشتم، براى حمايت و پشتيبانى شما از آنان كمك مى‏گرفتم، ولى اينك جهت مقاومت در برابر آنان و دفاع از شما، چاره‏اى نمى‏بينم، خداى متعال فرمود:

وَلَمّا جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِى‏ءَ بِهِمْ وَضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَقالَ هذا يَوْمٌ عَصِيبٌ * وَجاءَهُ قَوْمُهُ يُهْرَعُونَ إِلَيْهِ وَمِنْ قَبْلُ كانُوا يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ قالَ يا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتِى هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَلا تُخْزُونِ فِى ضَيْفِى أَلَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ * قالُوا لَقَدْ عَلِمْتَ ما لَنا فِى بَناتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ ما نُرِيدُ * قالَ لَوْ أَنَّ لِى بِكُمْ قُوَّةً أَوْ آوِى إِلى‏ رُكْنٍ شَدِيدٍ؛(4)

و زمانى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، ازحضور آنان ناراحت شد و توانايى دفاع از آنها را در خود نديد و با خود گفت: امروز، روز بس دشوارى است. قوم او شتابان به سويش آمدند و اينان كسانى بودند كه قبلاً كارهاى زشت انجام داده و مرتكب گناه مى‏شدند. لوط گفت: اى مردم، اينك اين دختران من كه ازدواج با آنها برايتان پاكيزه‏تر از ارتكاب اين عمل زشت است، از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا نسازيد. آيا ميان شما يك فرد عاقل وجود ندارد!؟ گفتند: تو مى‏دانى كه ما به دخترانت كارى نداشته و خوب مى‏دانى كه مقصود ما چيست. وى گفت: اگر قدرت و نيروى بزرگى داشتم و يا به پايگاه محكمى پناه مى‏جستم، با شما مبارزه مى‏كردم.

 

كيفر قوم لوط

 

و آن‏گاه كه در برابر خانه او هرج و مرج بالا گرفت، و لوط موفق نشد قومش را قانع ساخته و آنها را از عمل زشتى كه تصميم بر آن داشتند منصرف سازد، فرشتگان بينايى را از آنها سلب كرده و به نابينايى و كورى مبتلا گشتند، و بدين وسيله انسجام خود را از دست داده و از همان راهى كه آمده بودند با خوارى و ذلّت بازگشتند. خداى متعال فرمود:

<وَلَقَدْ راوَدُوهُ عَنْ ضَيْفِهِ فَطَمَسْنا أَعْيُنَهُمْ فَذُوقُوا عَذابِى وَنُذُرِ»(5).

ناشناس بودن فرشتگان به طول نينجاميد، بلكه از حقيقت خود، براى لوط پرده برداشتند و علت آمدن خود را به اطلاع وى رساندند، كه براى هلاك كردن قوم او آمده‏اند و نابينا كردن قوم او به همين دليل بوده است كه آنها قادر بر نجات خويش نباشند، و سپس لوط(ع) را از شر آنها رهايى بخشند.

فرشتگان به لوط(ع) گفتند: اين مردم هرگز نخواهند توانست آسيبى به تو رسانده و يا آبرويت را در نزد ما بريزند، اينك تو سرشب با خانواده‏ات از اين شهر خارج شو و هيچ كدام از شما، پشت سر خود را ننگرد، تا هراس و وحشت عذاب را ببيند، مبادا بدو آسيبى برسد، ولى همسرت را كه به تو خيانت ورزيد،با خود بيرون مبر؛ زيرا او نيزبايد مانند قومت به هلاكت برسد، و زمان هلاكت آنها صبح است و صبح نزديك است.

و آن‏گاه عذابى كه قضا و قدر الهى بر آن تعلق گرفته بود، فرا رسيد و شهرى را كه قوم لوط در آن زندگى مى‏كردند، زيرورو كرد، و در همان بين، سنگ پاره‏هايى از گِل چون سنگ سخت به صورت پى‏درپى و منظم بر آنها باريدن گرفت، كه خود، شكنجه و عذابى از ناحيه خداوند بر آنها بود و عذاب الهى بر ستمكارانِ فاسق، بعيد نيست. خداى تعالى فرمود:

<قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَلا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلّا امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصِيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ * فَلَمّا جاءَ أَمْرُنا جَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَأَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ * مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ وَما هِىَ مِنَ الظّالِمِينَ بِبَعِيدٍ».(6) سرزمينى كه عذاب بر آن وارد شد، امروزه به سرزمين <بحرالميّت» و يا درياچه لوط معروف است. برخى از دانشمندان معتقدند كه بحرالميّت قبل از اين ماجرا وجود نداشته و پس از حادثه زلزله‏هايى كه آن شهر را زيرورو كرد، حدود چهارصد متر از سطح دريا فرو نشست، و در سال‏هاى اخير خبرهايى حاكى از كشف آثار شهرهاى قوم لوط در حاشيه بحرالميّت، منتشر شده است.(7)

___________________

1- شعراء (26) آيات 160 - 169.

2- عنكبوت (29) آيات 28 - 29.

3- همان، آيات 31 - 32.

4- هود (11) آيات 77 - 80.

5- قمر (54) آيه 37.

6- هود (11) آيات 81 - 83.

7- عبدالوهاب نجار، قصص الانبياء.



:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

کتابی نوشته شده از اعمال

کتابی نوشته شده از اعمال

"سجین و علیین " یك حقیقت عجیب در قرآن مجید مى باشند. ما در ابتدا آیات آن دو را نقل و سپس بررسى مى كنیم :

"کلا ان كتاب الفجار لفى سجین و ما ادراك ما سجین كتاب مرقوم ویل یومئذ للمكذبین ... كلا ان كتاب الابرار لفى علیین و ما ادراك ما علیون كتاب مرقوم یشهده المقربون " *

یعنى : "حقا كه كتاب بدكاران در یك نوع زندان سخت و سجین است . و چه مى دانى سجین چیست ؟ آن كتابى است نوشته شده . در آن روز واى بر تكذیب كنندگان ... حقا كه كتاب نیكوكاران در علیین است ، و چه مى دانى علیین چیست ؟ كتابى است كه نوشته شده ، و مقربان درگاه حق به مشاهده آن مقام ، نائل شوند"

توجیه این آیات فقط با تجسم عمل است. باید چنین گفت كه اعمال بد به صورت آجرهایى درمى آید و از آن آجرها، زندانى تشكیل مى شود سخت و تنگ. "سجین " كتابى است نوشته شده ولى این كتاب از حروف و كلمات ، به وجود نیامده است. بلكه حروف و كلمات آن ، اعمال مجسم شده اند كه به مانند مصالح ساختمانى درآمده و "سجین "را به وجود آورده اند. با این توجیه ، مطلب كاملا روشن مى شود. نظیر آنكه بگوییم : آجرها در ساختمان است و ساختمان از آجرها به وجود آمده است . "كتاب فجار"یعنى : اعمال مجسم شده آنها در سجین است . و سجین كتابى است نوشته شده و به وجود آمده از اعمال.

المیزان "كتاب " را مجازات حتمى معنا كرده و "سجین "را محل عذاب دانسته است ؛ یعنى : مجازات حتمى فجار در سجین خواهد بود. ولى آن بعید به نظر مى رسد؛ زیرا كتاب مرقوم بودن ، توجیه نمى شود.

مطلب در "علیین " نیز همان است كه اعمال نیك مبدل به مصالح ساختمانى مى شود. و مقام والایى را تشكیل مى دهد.  بنابراین "كتاب "یعنى اعمال نیكوكاران در علیین است . و "علیون "همان مقام و كتاب مجسم است كه از اعمال خوب نوشته شده. و بندگان مقرب در آن حاضر مى شوند. مسأله تجسم اعمال یك مسأله حتمى و ضرورى در قرآن مجید است .



:: بازدید از این مطلب : 330
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

وقتی فرشته انسان می شود!

تمثل

از حقایق مستفاد از قرآن مجید آن است كه: ملائكه به شكل انسان در مى آیند و مجسم و ممثل مى شوند. و تا خود را نشان نداده اند، حتى انبیا هم نمى دانند كه آنها هستند، ما كیفیت آن را نمى دانیم اما در حقیقت ملائكه مى توانند به شكل انسان درآیند و از آن خارج شده و به خلقت اولى خود برگردند.

مرحوم شهید مطهرى در بیان "ملك  "عبارت خوبى دارد؛ او از ملائكه به  "نیروهاى با شعور " تعبیر مى كند.

در این صورت مى توان گفت : ملك كه یك  "نیروى با شعور "است اگر فشرده شود، شبیه ماده شده و مجسم ، ممثل و مرئى مى شود. و اگر به حال اول برگردد، دیگر قابل رؤ یت نخواهد بود. به نظر من  "روح  "و  "جن  "نیز چنین هستند.

در رابطه با ممثل شدن ملك و آمدن آن نزد حضرت مریم ؛ مادر حضرت عیسى - علیه السلام - و نشناختن مریم او را، در قرآن كریم چنین مى خوانیم :

"و اذكر فى الكتاب مریم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقیا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشرا سویا، قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت حتقیا قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكیا قالت انى یكون لى غلام و لم یمسسنى بشر و لم اك بغیا قال كذلك قال ربك هو على هین و لنجعله آیة للناس و رحمة منا و كان امرا مقضیا  " (1)

یعنى : "یاد كن در قرآن ، مریم را كه از خانواده اش به مكان شرق مسجد كنار كشید. و از آنها حایلى براى خود قرار داد. ما روح خود را به طرف او فرستادیم و براى او به صورت بشرى مستوى الخلقه ، ممثل و مجسم شد. مریم گفت : من فرستاده خداى تو هستم ؛ آمده ام تا پسر پاكى به تو بدهم . مریم گفت : از كجا مرا پسرى مى شود با آنكه نه كسى از روى حلال به من دست زده و نه زنا كارم ؟ روح گفت : جرین همان است كه گفتم . خدایت فرموده : این كار براى من آسان است . و مى خواهیم او را معجزه و رحمت و پیامبرى از خود قرار بدهیم . و این كار حتمى است  "

 

آیات شریفه ، صریح مى باشد در اینكه :

1 - ملك به صورت بشر در مى آید و مجسم و ممثل مى شود.

2 - مریم او را انسان دانست و تا خودش نگفته بود، معلوم نبود كه او ملك است .

3 - مریم ملك را با چشم دید و با او گفتگو كرد.

4 - خلقت عیسى - علیه السلام - قدرت نمایى خداوند بود وگرنه انسان از پدر و مادر به وجود مى آید. و خداوند خواسته است تا بفهماند كه او محكوم نظام خلقت نیست بلكه به عكس است .

" و لقد جائت رسلنا ابراهیم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنیذ فملما رءاایدیهم لاتصل الیه نكرهم و اوجس منهم خیفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق و من وراء اسحق یعقوب قالت یا ویلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شیخا ان هذا لشى ء عجیب قالوا اتعجبین من امر الله رحمت الله و بركاته علیكم اهل بیت انه حیمد مجید. " (2)

یعنى : " فرستاده هاى ما به ابراهیم بشارت اسحاق را آوردند. و به او سلام گفتند، او نیز در جواب آنها سلام گفت . و بزودى گوساله بریانى نزد آنها آورد. و چون دید دستشان به طعام برده نمى شود، آنها را نشناخت و احساس ترس كرد (و اگر مى شناخت نمى ترسید) گفتند: نترس ما (ملك هستیم ) و براى قوم لوط فرستاده شده ایم . زن ابراهیم ایستاده بود كه به حال حیض افتاد، به او فرزندش اسحاق را مژده دادیم كه بعد از اسحاق پسرش یعقوب خواهد شد. زن گفت : واى بر من ! آیا فرزند مى زایم با آنكه من پیرزن و شوهرم پیرمرد است ؟! گفتند: آیا از كار خدا تعجب مى كنى ؟! حال آنكه رحمت و بركات او مخصوص شما اهل بیت است . و خدا پسندیدده و با عظمت است "

از حقایق مستفاد از قرآن مجید آن است كه: ملائكه به شكل انسان در مى آیند و مجسم و ممثل مى شوند. و تا خود را نشان نداده اند، حتى انبیا هم نمى دانند كه آنها هستند، ما كیفیت آن را نمى دانیم اما در حقیقت ملائكه مى توانند به شكل انسان درآیند و از آن خارج شده و به خلقت اولى خود برگردند.

از آیات به طور صریح معلوم مى شود كه :

1 - ملائكه مجسم شده و به صورت انسان درمى آیند.

2 - حضرت ابراهیم - علیه السلام - آنها را دید اما نشناخت و فكر كرد بشر هستند و لذا براى آنها غذا آماده كرد.

3 - ملائكه به همسر حضرت ابراهیم - علیه السلام - (سارا) مژده دادند كه از او اسحاق به دنیا خواهد آمد.

4 - به علت نزول ملائكه ، همسر حضرت ابراهیم - علیه السلام - به حالت قاعده درآمد، بنابراینكه : " ضحكت " به معناى حائض ‍ شدن باشد.

" و لم جائت رسلنا لوطا سى ءبهم وضاق بهم ذرعا و قال هذا یوم عصیب و جائه قومه یهرعون الیه و من قبل كانو یعلمون السیئات قال یا قوم هؤ لاء اطهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فى ضیفى الیس منكم رجل رشید... قالوا یا لوط انا رسل ربك لن یصلوا الیك فاسر باهلك بقطع من اللیل و لایلتفت منكم احد " (3)

یعنى : " چون فرستاده هاى ما پیش لوط آمدند (حضرت لوط آنها را نشناخت و گمان كرد كه آنها جوانانى هستند كه به عنوان میهمان آمده اند لذا) غمگین شد و در كارشان درماند و گفت : این روز، روز سختى است (نه مى توانم میهانان را از خانه برانم و نه مى توانم در برابر قوم خود از آنها دفاع كنم ) قوم او (وقتى دانستند كه براى حضرت لوط جوانانى به مهمانى آمده اند) به سوى او كشیده مى شدند. (و مى آمدند) و قبل از آن ، اهل گناهان بودند ( عمل لواط انجام مى دادند آن حضرت كه در مقابل هجوم قوم درمانده بود) گفت : اى مردم ! این دختران من هستند كه بعضى از شما مى توانید با آنها ازدواج كنید. از خدا بترسید و مرا درباره میهمانانم خوار نكنید. آیا مرد كاملى در میان شما نیست ؟!... ملائكه گفتند: اى لوط! ما فرستاده خداى تو هستیم ، اینها هرگز به تو نتوانند رسید. با خانواده خود در پاسى از شب از این محل بروید و نباید ملتفت شود از شما احدى "

 

از آیات شریفه معلوم مى شود كه :

1 - ملائكه در شكل و صورت انسانها بوده اند.

2 - حضرت لوط - علیه السلام - آنها را نشناخت و تصور نمود كه آنها بشر مى باشند.

3 - قوم لوط نیز آنها را به صورت بشر دیده و در آنها طمع كرده اند .

4 - پس از آنكه خود را معرفى كردند، حضرت لوط - علیه السلام - دانست كه آنها فرشته مى باشند. این حكایت در سوره عنكبوت ، آیه 31 - 34 و در سوره حجر، آیه 51 - 72 و در سوره ذاریات ، آیه 24 - 36 نیز آمده است . و مستفاد از همه آنها این حقیقت است كه ملائكه مى توانند در صورت انسان ممثل و مجسم شوند.

یكى از اصحاب مشهور حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - " دحیه كلبى " است . و او همان بود كه نامه رسول خدا - صلى الله علیه و آله - را براى هرقل پادشاه روم برد. و او برادر رضاعى حضرت است . و جبرئیل در صورت او به محضر حضرت مى آمد. اصحاب فكر مى كردند كه او " دحیه كلبى " است اما بعدا حضرت مى فرمود كه او جبرئیل بود.

و نیز آن حضرت به اصحاب فرموده بود كه : " اذا راءیتم دحیة الكلبى عندى فلا یدخلن على احد " (4)؛ یعنى : چون دحیه كلبى را نزد من دیدید، كسى نزد من نیاید"

ابن اثیر نقل كرده است كه : " دحیة بن خلیفة صاحب رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ... و كان جبرئیل یاءتى النبى صلى الله علیه و آله و سلم صورته احیانا و بعثه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم الى قیصر رسولا سنة ست " (5)

ناگفته نماند كه : " جن " نیز مانند " ملائكه " مجسم و ممثل مى شود. در این رابطه آیات شریفه را در فصل " جن در قرآن " فصل : " جن مانند انسان كار مى كند" آورده ایم .

 

پی نوشت ها:

1- سوره مریم ، آیه 16 - 21.

2-   سوره هود، آیه 77 - 81.

3-   سوره هود، آیه 77 - 81.

4-   ر. ك : بحار الانوار، ج 37، ص 326. و ج 59، ص 209.

5- الاصابة ، ماده دحیه .



:: بازدید از این مطلب : 313
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

فرشتگان خدا در شهر شهوت

فرشته

وَلُوطًا إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِّن الْعَالَمِینَ. (سوره اعراف : 80)

 

حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام پس از استقرار در سرزمین فلسطین ، رفته رفته داراى اغنام و احشام فراوان شد و به دلیل محدود بودن چراگاه‌ها، برادرزاده‌اش جناب لوط را به یكى از روستاهاى آن منطقه به نام "سدوم " مهاجرت داد.

اهالى روستا، مردمى منحرف بودند كه گناهان گوناگون و آلودگى هاى فراوان در میان آنها رواج داشت. مردم آزادى، دزدى، غارتگرى و در یك كلام مردمى شرور و درنده خو بودند.

اگر ناشناسى دوره گرد یا پیله ورى غریب به آن سرزمین قدم میگذاشت ، دورش را می‌گرفتند و هر كدام مقدارى از كالاها و اموال او را میخوردند یا می‌بردند و او را بینوا و درمانده رها مى‌كردند. آه و ناله او هم در دل سیاه آنها اثر نمی‌گذاشت و با قهقه‌هاى مستانه او را به مسخره می‌گرفتند.

كنار معابر مى‌نشستند و سنگریزه‌هایى در میان انگشتان خود می‌گذاشتند و هر ناشناسى از آنجا می‌گذشت ، او را هدف قرار می‌دادند و آزارش مى كردند و باو می‌خندیدند.

نارواترین كارى كه در آنها رایج بود و قرآن كریم شدیدترین انتقاد را نسبت بآن انجام داده ، لواط یا همجنس گرائى بود. كارى كه آثار نامطلوب فراوان دارد. خانواده‌ها را از هم می‌پاشد و در دراز مدت ، به انقراض نسل بشر مى انجامد.

حضرت لوط از جانب خدا ماموریت یافت تا آن قوم را بسوى پاكى و تقوا دعوت كند و با مفاسد و زشتیها به مبارزه برخیزد.

آن جناب با دلسوزى و محبت ، دعوت خود را به اطلاع قوم رساند و گفت : من از جانب خداوند براى شما پیام آورده ام . شما سابقه مرا می‌دانید. امانت و صداقت من بر شما روشن است . هرگز از من دروغ و خیانتى ندیده اید. در در رسانیدن پیام خداوند نیز جانب امانت را رعایت میكنم و سخنى بر خلاف حق نمی‌گویم .

بیائید تقوا پیشه كنید و راهنمائیهاى مرا به كار بندید تا به سعادت برسید. این را هم بدانید كه من از شما مزدى نمی‌خواهم و بدنبال مال و مقام نیستم مزد من تنها با خدا است .

همجنس گرائى شما گناهى است بزرگ ، شما همسران خود را كه خداوند براى شما آفریده است رها كرده اید و به این كار ناروا پرداخته‌اید.

اهالی سدوم گفتند: اى لوط، دست از این سخنان بردار و ما را بحال خود بگذار تا ما هم بگذاریم زندگى كنى و در این منطقه به كارت ادامه دهى .

تلاش سى ساله لوط، در راه هدایت و ارشاد آن قوم ، تلاشى بی‌حاصل و مشت بر سندان كوبیدن بود. نه تنها آن قوم شرور، دست از راه و روش خود بر نداشتند، كه در صدد اخراج و تبعید پیامبر بزرگوار خود بر آمدند. و در گوشه و كنار، به گوش مردم می‌خواندند كه لوط و فرزندانش باید از این روستا بروند و مانع آزادیهاى ما نباشند.

لوط كه از هدایت آن قوم كاملا مایوس شد، دست به درگاه خدا برداشت و دفع شر آنها را از خدا درخواست نمود. گناه كثیف و غیر انسانى لواط، نه تنها اعتراض لوط كه خشم خدا را بر انگیخت و فرشتگانى را مامور فرمود كه آن منطقه را زیر و رو و آن قوم را نابود سازند.

فرشتگان كه بصورت بشر در آمده بودند، در سر راه خود، به خانه ابراهیم خلیل وارد شدند و به عنوان میهمان بر سفره او نشستند. ابراهیم كه پیامبرى مهربان و مهمان نواز بود، براى پذیرائى میهمانان ، تلاش گسترده‌اى را آغاز كرد و گوساله‌اى را سر برید و گوشت آن را بریان كرد و در برابر آنان نهاد.

و لوط را [فرستادیم‏] هنگامى كه به قوم خود گفت: «آیا آن كار زشت [ى‏] را مرتكب مى‏شوید، كه هیچ كس از جهانیان در آن بر شما پیشى نگرفته است؟

میهمانان به تماشاى غذاهاى مطبوع اكتفا كرده و دست بسوى آن دراز نكردند. غذا نخوردن میهمانان ، ابراهیم را نگران كرد ولى بزودى با بیان ماموریت خود - هلاك كردن قوم لوط - او را از نگرانى در آوردند.

ماموریت فرشتگان ، براى ابراهیم و همسرش ساره ، خبرى مسرت بخش ‍ بود، زیرا آن دو از وضع قوم لوط و آلودگى ها و سرسختى و لجاجتشان آگاه و نسبت به جان لوط و فرزندانش شدیدا نگران بودند.

در همان حال فرشتگان مژده فرزندى شایسته - اسحاق - را به ابراهیم و ساره دادند. آرى خداوند كه پاداش نیكوكاران را ضایع تمیكند، اجر بانوئى همانند ساره كه در راه اهداف همسرش ابراهیم سختى هاى بسیارى را تحمل نموده و براى نشر و گسترش اساس یكتاپرستى ، دوش بدوش او فداكارى كرده بود، بوى عطا فرمود.

در دوران پیرى و سالخوردگى ، در حالیكه حدود نود سال از عمر ساره گذشته بود و در چنین دورانى احتمال بارورى زنان وجود ندارد، خداوند با ابراهیم و ساره ، اسحاق را عطا فرمود.

مژده ی تولد اسحاق

ابراهیم كه از مژده فرزند، آن هم از ساره ، به شدت مسرور شده بود، درباره قوم لوط با فرشتگان به گفتگو پرداخت .

او از قوم لوط دل خوشى نداشت و آنان را مستحق عذاب می‌دانست ولى از هلاك آنها نیز خشنود نبود. بدین جهت درصدد برآمد، مهلت دیگرى براى آنقوم بگیرد تا براى آخرین بار فرصتى در اختیار آنان گذاشته شود. اما قلم قضاى پروردگار، هلاكت قطعى آنقوم فاسد و شرور را رقم زده و زمان تعیین شده غیر قابل تغییر بود.

فرشتگان با ابراهیم خداحافظى كردند و به جانب روستاى سدوم رهسپار شدند. قبل از غروب آفتاب به آن روستا رسیدند و لوط را كه در مزرعه خود در بیرون از قریه سرگرم كار بود، ملاقات كردند و از او خواستند، شب را در خانه او بگذرانند و میهمان او باشند.

مشكل بزرگى براى لوط بود. او كه مردم روستا و اخلاق زشت آنها را می‌دانست ، براى این میهمانان جوان و زیبا روى ، احساس خطر میكرد.

آرى ، آنها هر تازه واردى قدم به آن روستا میگذاشت ، بدون كمترین شرم و حیا مورد آزار و تجاوز وحشیانه قرار می‌دادند و به هیچ‌كس رحم نمی‌كردند.

لوط كسى را نداشت كه از میهمانانش دفاع كند و قدرتى نداشت كه مردم وحشى را بجاى خودشان بنشاند.

از طرفى وظیفه میهمان نوازى ایجاب میكرد، از این جوانان غریب كه آثار بزرگ و بزرگوارى در صورتشان مشهود بود، پذیرائى كند.

اضطراب ، تردید، نگرانى و چاره جوئى ، افكارى بود كه لوط را احاطه كرده بود و در پى یافتن راه چاره اى بود. بالاخره تصمیم گرفت میهمانان را بیرون روستا معطل كند تا شب فرا رسد و رفت و آمدها قطع گردد و در تاریكى شب آنان را به خانه ببرد، شاید از شر آن قوم در امان بمانند.

شب فرا رسید و هوا تاریك شد و لوط باتفاق میهمانان رهسپار خانه شد و خوشبختانه كسى هم آنها را ندید و به سلامت وارد خانه شدند.

اما هرچند كسى از مردم آنها را ندید ولى چه می‌توان كرد وقتى كانون خطر در داخل خانه باشد و گزارش ورود میهمانان را به قوم اطلاع دهد. آرى همسر لوط كه هرگز دعوت لوط را باور نكرده و با دشمنان او همواره همفكر بود بر بام خانه آتشى افروخت و با این علامت ، قوم را از ورود میهمانان باخبر ساخت .

لوط همراه خانواده‌اش ، شبانه از آن منطقه خارج شدند ولى همسرش با آنها همراهى نكـرد و در روستا مانـد. ساعت مقـرر فـرا رسید. صبح طالـع شد. زلزله‌اى بسیار شدید روستا را لرزانید، زلزله‌اى كه ساختمانها را ویران و بناها را در هم فروریخت و منطقه را زیر و رو كرد. آنگاه بارانى از سنگریزه‌هاى مخصوص بر آنهـا فرو بارید و آن قوم سركش، با تمامى آثارشان زیر باران سنگریزه ها مدفون گردیدند و نام و نشانى از آنان در صفحه روزگار باقى نماند

هنوز از ورود میهمانان چیزى نگذشته بود كه اشرار دسته دسته ، دوان دوان و شادى كنان به خانه لوط هجوم آوردند و قصد ورود به خانه را داشتند. لوط جلو در، به مقابله آنها شتافت و زبان به نصیحت آنها گشود: اى مردم ، اینها میهمانان من هستند، حرمت آنها را پاس دارید، مرا رسوا نكنید، آبروى مرا نزد میهمانان نریزید. اینها در پناه من و در خانه منند. دیوانگان شهوت و انسان نماهاى افسار گسیخته ، گویا سخنان درد آلود و ملتمسانه لوط را نمى شنیدند و براى ورود به خانه هر لحظه بر فشار خود مى افزودند.

عذاب الهی

لوط كه خود را در برابر آن گروه ناتوان مى دید فریاد زد: آیا در میان شما یك مرد رشید، یك انسان با شرف ، یك فرد عاقل و فرزانه كه جلوى طغیان و دیوانگى شما را بگیرد نیست؟ اگر قوه و قدرت داشتم یا پشتیبان نیرومندى در اختیارم بود، نشان می‌دادم كه با شما چگونه باید رفتار كرد.

تا این لحظه فرشتگان تماشاگر ماجرا بودند و سخنى نمى گفتند ولى وقتى وقاحت و بیشرمى قوم از حد گذشت و ناراحتى و اضطراب میزبان بزرگوار بآن درجه رسید، خود را معرفى كردند و لوط را دلدارى كردند:

اى لوط، ما فرستادگان پروردگار تو هستیم . آسوده خاطر باش كه آنها نمى توانند به تو آسیبى برسانند. تو همراه خانواده‌ات در این دل شب از این روستا بروى و نگاهى هم پشت سرتان نكنید. لحظه نابودى این قوم از جانب خداوند هنگام طلوع صبح تعیین شده است .

این سخنان ، سروش نجاتى بود كه در آن لحظه حساس بر دل دردمند و پر اضطراب لوط فرود آمد و او را از آن همه تشویق و نگرانى نجات داد و خاطرش آسوده گشت .

اشرار كه هنوز میهمانان را نشناخته بودند، فشار می‌آوردند تا داخل شوند ولى فرشتگان مشتى خاك بر صورت آنها پاشیدند كه همگى كور شدند و پا به فرار گذاشتند.

شاید مهلت آن شب و تاخیر عذاب تا بامدادان ، لطفى بود از جانب خداوند مهربان كه باز هم فرصتى به آن قوم داده شود، شاید به خود آیند و از كردار زشت خود پشیمان شوند و بدرگاه حضرت ابدیت توبه كنند. و نجات یابند. ولى انحراف آن قوم به حدى رسیده و شیطان به گونه اى بر آن ها تسلط یافته بود كه توبه و بازگشت به حق نیز در آنها راه نیافت .

لوط همراه خانواده‌اش ، شبانه از آن منطقه خارج شدند ولى همسرش با آنها همراهى نكرد و در روستا ماند. ساعت مقرر فرا رسید. صبح طالع شد. زلزله‌اى بسیار شدید روستا را لرزانید، زلزله‌اى كه ساختمانها را ویران و بناها را در هم فروریخت و منطقه را زیر و رو كرد. آنگاه بارانى از سنگریزه‌هاى مخصوص بر آنها فرو بارید و آن قوم سركش ، با تمامى آثارشان زیر باران سنگریزه ها مدفون گردیدند و نام و نشانى از آنان در صفحه روزگار باقى نماند.

این سرنوشت شوم و دردناك ، به خاطر گناه دامنگیر آن قوم شد ولى اینگونه كیفرهاى وحشتناك مخصوص قوم لوط نبود كه هر جامعه آلوده و گناهكارى در معرض این گونه عذابهاست.

 

از: قصه‌های قرآن، سید محمد صوفی

 



:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

بیا متفاوت باشیم

همسفر! 
در این راه طولانی، که ما بی‌خبریم و چون باد می‌گذرد، بگذار خرده اختلاف‌هایمان باهم، باقی بماند. 
خواهش می‌کنم! مخواه که یکی شویم؛ مطلقاً یکی. 
مخواه که هرچه تو دوست داری، من همان را، به همان شدت دوست داشته باشم 
و هرچه من دوست دارم، به همان گونه، مورد دوست داشتن تو نیز باشد. 

مخواه که هر دو یک آواز را بپسندیم، یک ساز را، یک کتاب را، یک طعم را، یک رنگ را و یک شیوه‌ی نگاه کردن را. 
مخواه که انتخاب‌مان یکی باشد، سلیقه‌مان یکی و رویامان یکی. 
همسفر بودن و هم‌هدف بودن، ابداً به معنای شبیه بودن و شبیه شدن نیست 
و شبیه شدن، دال بر کمال نیست، بل دلیل توقف است. 

عزیز من!
دو نفر كه سخت و بی‌حساب عاشق‌ هم‌اند و عشق، آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، 
واجب نیست كه هر دو صدای كبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم كوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته باشند!
اگر چنین حالتی پیش بیاید باید گفت كه یا عاشق زائد است یا معشوق. یكی كافی است.
عشق، از خودخواهی‌ها و خودپرستی‌ها گذشتن است؛ اما این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.
من از عشق زمینی حرف می‌زنم كه ارزش آن در «حضور» است نه در محو و نابود شدن یكی در دیگری.

عزیز من!
اگر زاویه دیدمان نسبت به چیزی یكی نیست، بگذار یكی نباشد، 
بگذار فرق داشته باشیم، بگذار در عین وحدت مستقل باشیم.
بخواه كه در عین یكی بودن، یكی نباشیم، بخواه كه همدیگر را كامل كنیم نه ناپدید.
بگذار صبورانه و مهرمندانه در باب هرچیز که مورد اختلاف ماست بحث کنیم؛ 
اما نخواهیم که بحث، مارا به نقطه‌ی مطلقاً  واحدی برساند.

بحث باید مارا به ادراک متقابل برساند نه فنای متقابل.
بیا بحث کنیم، بیا معلوماتمان را تاخت بزنیم، بیا کلنجار برویم؛ 
اما سرانجام نخواهیم غلبه کنیم و این غلبه منجر به آن شود که تو نیز چون من بیندیشی یا به عکس.
مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است، تفاهم بهتر از تسلیم شدن است.
من و تو حق داریم در برابر هم قد علم کنیم 
و حق داریم بسیاری از نظرات و عقاید هم را نپذیریم بی‌آنکه قصد تحقیر هم را داشته باشیم.

عزیز من!
دونیمه، زمانی به راستی یکی می‌شوند و از دو «تنها» یک «جمع کامل» می‌سازند که بتوانند کمبودهای هم را جبران کنند، 
نه آنکه عین مطلق هم شوند، چیزی بر هم مضاف نکنند و مسائل خاص و تازه‌ای را پیش نکشند؛ 
پس بیا تصمیم بگیریم که هرگز عین هم نشویم.
بیا تصمیم بگیریم که حرکات‌مان، رفتارمان، حرف‌زدن‌مان و سلیقه‌مان، کاملاً یکی نشود 
و فرصت بدهیم که خرده اختلاف‌ها و حتی اختلاف‌های اساسی‌مان، باقی بماند 
و هرگز، اختلاف نظر را وسیله‌ی تهاجم قرار ندهیم…

عزیز من! بیا متفاوت باشیم!

نادر ابراهیمی

تفاهم تفاوت عشق همسفر چهل نامه‌ی کوتاه به همسرم
FacebookTwitterGoogle+


:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

سرگردون

از عذاب جاده خسته نرسیده و رسیده 
آهی از سر رسیدن نکشیده و کشیده 

غم سرگردونیام‌و با تو صادقانه گفتم 
اسمی که اسم شبم بود با تو عاشقانه گفتم 

من سرگردون ساده تو رو صادق می‌دونستم 
این برام شکسته اما تو رو عاشق می‌دونستم 

تو تموم طول جاده که افق برابرم بود 
شوق تو راه توشه من اسم تو همسفرم بود 

من دل‌شیشه‌ای هرجا هر شکستن که شکستم 
زیر کوه‌بار غصه هر نشستن که نشستم 

عشق تو از خاطرم برد که نحیفم و پیاده 
تو رو فریاد زدم و باز خون شدم تو رگ جاده 

من سرگردون ساده تو رو صادق می‌دونستم 
این برام شکسته اما تو رو عاشق می‌دونستم 

نیزه نمباد شرجی وسط دشت تابستون 
تازیانه‌های رگبار توی چله زمستون 

نتونستن، نتونستن کینه‌ی من‌و بگیرن 
از من خسته‌ی خسته شوق رفتن‌و بگیرن 

حالا که رسیدم اینجا پر قصه برا گفتن 
پرنیاز تو برای آه کشیدن و شنفتن 

تو رو با خودم غریبه از غمم جدا می‌بینم 
خودم‌و پر از ترانه، تو رو بی‌صدا می‌بینم 

اون همیشه بامحبت برای من دیگه نیستی 
نگو صادقی به عشقت آخه چشمات میگه نیستی 

من سرگردون ساده تو رو صادق می‌دونستم 
این برام شکسته اما تو رو عاشق می‌دونستم 

ایرج جنتی عطائی

خسته داریوش صداقت عاشق عشق
FacebookTwitterGoogle+


:: بازدید از این مطلب : 306
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

چشمه‌ی طوسی

توی هر ضرر باید استفاده‌ای باشه 
باخت باید احساس فوق‌العاده‌ای باشه 
آه فاتح قلبم فکرشم نمی‌کردی 
رام کردن این شیر کار ساده‌ای باشه 

 

آه چشمه‌ی طوسی، آه چشم ویروسی 
بعد از این به هر دردی مبتلا بشم خوبه 
مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مردم 
از تو درد لذت‌بخش هرچی می‌کشم خوبه 

من یه بچه‌ی شیطون توی کوچه‌ها بودم 
عشق تو بزرگم کرد، عشق تو هلاکم کرد 
جیک جیک مستونم بود و عشق بازیگوش 
مثل جوجه‌ی مرده توی باغچه خاکم کرد 

آه چشمه‌ی طوسی، آه چشم ویروسی 
بعد از این به هر دردی مبتلا بشم خوبه 
مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مردم 
از تو درد لذت‌بخش هرچی می‌کشم خوبه 

آفرین به این زور و آفرین به این بازو 
آفرین به این چشم و آفرین به این ابرو 
آفرین به هر شب که بی‌گدار می‌باره 
با جنون در افتادن خیلی آفرین داره 

با تو هیچ کس جز من بی‌سپر نمی‌جنگه 
با تو هیچ کس از این بیشتر نمی‌جنگه 
با جنون در افتادم باز کار دستم داد 
آه فاتح قلبم عشق تو شکستم داد

ترانه‌سرا: حسین صفا

 

احساس عشق محسن چاوشی چشم
FacebookTwitterGoogle+


:: بازدید از این مطلب : 290
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

محض رضای عشق

تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن 
با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن 

ابری غریب در دل من رخنه کرده است 
بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن 

 

ای عشق ای تبلور آن آرزوی سبز 
برخیز و چون سکوت، دلم را خطاب کن 

ای تیغ سرخ زخم، کجا می‌روی چنین 
محض رضای عشق، مرا انتخاب کن 

ای عشق، زیر تیغ تو ما سر نهاده‌ایم 
لطفی اگر نمی‌کنی، اینک عتاب کن 

سلمان هراتی

آرزو سکوت عشق
FacebookTwitterGoogle+


:: بازدید از این مطلب : 316
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.

تسکین

هوای تو داره دنیام‌و می‌گیره 
من از این اتفاقِ تازه خوشحالم 
نفس‌های من‌و عطر تو پر کرده‌ 
از این احساس، بی‌اندازه خوشحالم 

 

کنارت راه میرم اوج می‌گیرم 
کنارت عشق، رنگ زندگی میشه 
شروعم کن تموم واژه‌ها اینجان 
شروعم کن تو هر جوری بگی میشه 

سپردم قلبم‌و دست تو می‌دونم 
که یادت بهترین تسکین دردامه 
تو این دنیا همین که عاشقت باشم 
تصور می‌کنم دنیا تو دستامه 

ترانه‌سرا: طهمورث پورمحمد

 

احساس زندگی عاشق عشق فریدون آسرایی قلب
FacebookTwitterGoogle+


:: بازدید از این مطلب : 300
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : دکتر مولایی
ت : پنج شنبه 6 فروردين 1394
.
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
پشتیبانی