عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 710
:: باردید دیروز : 17
:: بازدید هفته : 732
:: بازدید ماه : 2605
:: بازدید سال : 71194
:: بازدید کلی : 229415

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

شنبه 27 تير 1394 ساعت 23:20 | بازدید : 505 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

میشه ضامنم بشی یا اما رضا؟؟؟

 

 

 

دلم هوای حرمت را دارد

 

 

کاش کبوتری بودم

 

 

و به سویت پر می کشیدم...

 

 

میشه ضامنم بشی یا امام رضا؟؟؟

 


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شنبه 27 تير 1394 ساعت 23:20 | بازدید : 505 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

از سایه ی سنگین تو من کمترم ایا!؟؟

 

 

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

 

 

حال همه خوب است- من اما نگرانم

 

 

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

 

 

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

 

چیزی که میان من و تو نیست غریبی ست

 

 

صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟!

 

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

 

 

اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

 

از سایه سنگین تو من کمترم آیا؟!

 

 

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

 

ای عشق...! مرا بیشتر از پیش بمیران

 

 

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم...


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شنبه 27 تير 1394 ساعت 23:20 | بازدید : 505 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

احساس من درون غزل جا نمی شود...

 

 

 

بغضی که مانده در دل من وا نمی‌شود

 

حتی برای گریه مهیا نمی‌شود

 

بعد از تو جز صراحت این درد آشنا

 

چیزی نصیب این من تنها نمی‌شود

 

آدم بهانه بود برای هبوط عشق

 

اینجا کسی برا تو حوا نمی‌شود

 

دارم به انتهای خودم می‌رسم ببین

 

شوری شبیه باد تو برپا نمی‌شود

 

از من مخواه تا غزلی دست و پا کنم

 

احساس من درون غزل جا نمی‌شود...

 


|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
شنبه 27 تير 1394 ساعت 23:19 | بازدید : 476 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم...

نگاه می کنم از هر طرف سوار تویی نشسته یک تنه بر صدرِ روزگار تویی

 

 

 

من از تو دل نمی بُرم اگر چه از تو دلخورم

 

اگر چه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم

 

هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام

 

منی که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام ..

تو در سراب آینه شبانه خنده می کنی

 

من شکست داده را خودت برنده می کنی

نیامدی و سال ها نظر به جاده دوختم

 

بیا ببین که بی تو من چه عاشقانه سوختم

رفیق روز های خوب ، رفیق خوب روزها

 

همیشه ماندگار من همیشه در هنوزها

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی

 

به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی ...

 


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
شنبه 27 تير 1394 ساعت 23:19 | بازدید : 500 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

سیب سرخ...

ای سیب سرخ غلط زنان در مسیر رود

 

 

 

 

با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است

 

 

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است

 

چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود

 

 

گیرم که برکه ای نفسی عاشقت شده است

 

ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود

 

 

یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است

 

پر می کشی و وای به حال پرنده ای

 

 

کز پشت میله قفسی عاشقت شده است

 

آیینه ای و آه که هرگز برای تو

 

 

فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است...

 


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
شنبه 27 تير 1394 ساعت 23:14 | بازدید : 496 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

یت...

 

 

 

چه کیفی دارد کسی باشد

 

 

که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا میکند

 

 

لبخندی روی لبانت نقش ببند

 

 

و تو آرام بگویی جانم؟

 

 

به گمانم اینطور که باشد...

 

 

تو حتی عاشق نامت میشوی

 

 

که از طرز صدا کردنش بفهمی

 

 

اسمت که هیچ، حتی وجودت

 

 

مالکیتش به اشتراک گذاشته شده

 

 

بین تو و اوی زندگیت!

 

 

چه لذتی دارد صدایی مدام

 

 

نامت را تکرار کند

 

 

و تا تو جانم بگویی،

 

 

بگوید امان از حواس پرتی

 

 

یادم رفت چه میخواستم بگویم

 

 

دوباره نامت را تکرار کند

 

 

و تو بدانی این بار هم

 

 

به شوق شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده!

 

 

همیشه ابراز علاقه با گفتن

 

 

جانم، عزیزم، عشقم، نفسم نیست!

 

 

گاهی تمامی شیرینی یک حس

 

 

در گفتن نام

 

 

آن هم با "میم" مالکیت

 

 

خلاصه میشود...

 

 

تو هیچ میدانی

 

 

با همین سادگی های کوچک

 

 

اما دوست داشتنی

 

 

میشود خوشبخت بود و زندگی کرد...؟

 

 

 

 


|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
شنبه 27 تير 1394 ساعت 1:37 | بازدید : 475 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

عید فطر بر همه روزه داران مبارک باد


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 23:3 | بازدید : 466 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

تقویم: هلاكت عبدالملك بن مروان اموي

 

تقویم هجری قمری

روز واقعه:15 شوال
سال 86 هجری قمری

کلید واژه: 15 شوال، عبدالملك بن مروان، امویان


عبدالملك بن مروان بن حكم، پنجمين خليفه اموي و دومين حاكم تيره مرواني است كه در ماه مبارك رمضان سال 65 قمري پس از هلاكت پدرش مروان بن حكم، در شام به خلافت رسيد.[۱]

وي پيش از خلافت پيوسته ملازم مسجد بود و قرآن مجيد را بسيار تلاوت مي‌كرد و بدين جهت وي را "حمامه المسجد" مي‌گفتند. اما هنگامي كه به خلافت رسيد، قرآن را بر هم نهاد و گفت: سلام عليك، هذا فراق بيني و بينك.[۲]

عبدالملك بن مروان در آغاز خلافت خويش با دو قيامي كه منجر به پيروزي شده و موفق به تشكيل حكومت شده بودند، مواجه بود. نخست عبدالله بن زبير بود كه در مكهمعظمه قيام كرد و به پيروزي رسيده بود و علاوه بر حجاز و يمن بسياري از مناطق عراق و شام را نيز در اختيار گرفته بود. ديگري مختار بن ابي‌عبيده ثقفي بود كه با ياري و همراهي شيعيان در كوفه قيام كرد و علاوه بر اين شهر، بسياري از بخش‌هاي مياني و شمالي عراق را در استيلاي خود گرفته بود. ولي حكومت مختار بن ابي‌عبيده ثقفي، چندان دوام نيافت و بدست مصعب بن زبير برادر عبدالله بن زبير از ميان رفت و تمام سرزمين عراق نيز به حكومت آل زبير پيوست.

از آن زمان پيوسته ميان زبيريان و امويان درگيري و جنگ بود و اين وضعيت به مدت نه سال ادامه داشت و سرانجام، حجاج بن يوسف ثقفي از سوي عبدالملك بن مروان مكه معظه را سنگباران و آتش‌باران كرد و با تخريب خانه خدا و كشتار عظيم مردم، عبدالله بن زبير را در سال 73 قمري كشت و به حكومت چندين ساله وي پايان داد و از اين زمان سراسر مناطق اسلامي در تحت سيطره عبدالملك قرار گرفت. وي به مدت 21 سال حكومت كرد و سرانجام در پانزدهم شوال سال 86 قمري در دمشق، مقر خلافت امويان به هلاكت رسيد.[۳]

پس از وي چهار تن از فرزندان بلاواسطه و چندين نفر از فرزند زادگانش به خلافت رسيدند. درباره تاريخ وفات عبدالملك بن مروان، برخي چهارم[۴] و برخي نيز دهم شوال سال 86 قمري[۵] را ذكر كرده‌اند ولي اكثر مورخان، همان روز پانزدهم شوال را اختيار كرده‌اند.[۶]

روايت شد وي هنگامي كه به خلافت رسيد، صدقات و موقوفات رسول خدا صلی الله علیه و آله و اميرمومنان امام علی بن ابي‌طالب علیه‌السلام را به امام زين العابدينعلیه‌السلام برگردانيد و آن حضرت را متولي آن‌ها نمود.[۷]


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 23:2 | بازدید : 551 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

مروان بن حکم

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 
 

مَروان بن حکم بن ابی‌العاص ملقب به ابوالقاسم و بعداً به ابو عبدالملک، اولین خلیفه شاخه مروانیان از امویان بود که دوران حکومت چند ماهه در سال ۵-۶۴ هجری/۵-۶۸۴ میلادی داشت. وی محمد، پیامبر اسلام، را دیده و از صحابیون او است.[۱]

 

 

تولد[ویرایش]

مروان از زنی از حکم به نام آمنه بنت علقمه کنانیه به دنیا آمد و از تیره ابوالعاص قبیله بنی امیه بود. منابع عموماً تاریخ تولد مروان را ۲ یا ۴ هجری (۶-۶۲۳ میلادی) می‌دانند. اما قاعدتاً باید قبل از هجرت دنیا آمده باشد.[۱]

دوران خلافت عثمان[ویرایش]

او در دوران خلافت عثمان ازهیچ کاری برای آزار علویان دریغ نمینمود. وعلی ع وشیعیان اورا مورد آزار واذیت قرار نمود.

دوران خلافت علی علیه السلام[ویرایش]

وی در جنگ جمل هم پیمان عایشه و طلحه و زبیر بود. اما خود او بود که طلحه را کشت. زیرا معتقد بود که طلحه مقصرترین شخص در کشته شدن عثمان بود. او ناباورانه بعد از این جنگ با علی علیه السلام بیعت نمود.[۱]

دوران خلافت معاویه[ویرایش]

در این دوران وی والی بحرین و طی دو دوره گسسته والی مدینه بود. یکی در سال ۸-۴۱ هجری/۸-۶۶۱ میلادی و دیگری در ۷-۵۴ هجری/۷-۶۷۴ میلادی که به ترتیب در بار اول سعید بن عاص و در بار دوم ولید بن عتبه که هر دو اموی بودند، جانشینش شدند. وی در همین دوران املاکی از معاویه در مدینه گرفت به همراه نخلستانهای پر محصول فدک که بعداً مروان این زمینها را به دو پسرش عبدالملک و عبدالعزیز بخشید.[۱]

دانشنامه اسلام می‌نویسد احتمال دارد که معاویه بعدها به مروان در مورد آرزوهایش در مورد خانواده خودش مظنون شده باشد، چرا که تیره ابوالعاص از تیره حرب (پدربزرگ معاویه) پرجمعیت تر بودند. مروان بر طبق بلاذری، ۱۰ پسر و ۲ دختر داشت. همچنین در روایات آمده که وی، ۱۰ برادر و ۱۰ برادر زاده داشت. دانشنامه اسلام معتقد است که احتمالاً معاویه از ترس خاندان پرجمعیت ابوالعاص بود که زیاد بن سمیه را برادر ناتنی خود معرفی نمود و طی یک بدعت در دورانی که زنده بود، جانشینش را پسرش یزید عنوان کرد، علاوه بر آن به غیر از ولید بن عتبه، برادر زاده معاویه، معاویه شخصی با تجربه در خاندان حرب نمی‌دید، حال آنکه مروان در زمان اخراج بنی امیه از حجاز سنی بالا داشت و تنها کسی بود که در آن دوران در بنی امیه، محمد را دیده بود. (لقب شیخ الکبیر که در برخی منابع آمده، احتمالاً به وی که جایگاه و اعتباری خاص در بنی امیه داشت، اشاره می‌کند.)[۱]

پس از مرگ معاویه[ویرایش]

پس از مشکلات به وجود آمده در هنگام مرگ معاویه و به رسمیت نشناختن یزید از سوی شهرهای حجاز، مروان به ولید بن عتبه حاکم مدینه توصیه می‌کند تا کسانی که از بیعت تمرد می‌کنند را مجبور به این کار کند. پس از عقب نشینی لشکر مسلم بن عقبه مری از سوی شام و بازگشت آن به شام (اوایل سال ۶۴ هجری/پاییز ۶۸۳ میلادی)، بنی امیه (متشکل از آل عاص به سرکردگی عمرو بن سعید بن اشدق و آل ابوالعاص به سرکردگی مروان) که قبلاً هم از حجاز به بیرون رانده شدند اما توسط سپاه یزید دوباره برگشته بودند، بار دیگر به علت فشارهای طرفداران آل زبیر مجبور به تسلیم دارایی‌های خود در حجاز شده و به شام گریختند. مروان در سال ۶۸۴ میلادی به شام رسید و به جای رفتن به دربار معاویه بن یزید یا معاویه دوم (پسر یزید که دوران خلافت بسیار کوتاهی داشت) ابتدا به منطقه پالمیرا رفت. پس از مرگ معاویه بن یزید، حتی در شمال شام و فلسطین نیز اکثریت با هواداران آل زبیر بود و مروان که از حکومت خاندان خود ناامید شده بود قصد داشت با عبدالله بن زبیر بیعت کند. اما به اصرار عبیدالله بن زیاد، دوباره دلگرم شد. وی خود را به عنوان یک کاندید خلافت مطرح کرد و به نشستی در جابیه (کنگره الجابیه) رفت و مروان تحت حمایت رهبر قبیله جذام به نام روح بن زنباع، خلیفه امویان گردید و قرار شد که جانشینش خالد بن یزید بن معاویه یا عمرو بن سعید بن اشدق باشند. در ژوئیه یا اوایل آگوست ۶۸۴ میلادی، مروان به میمنت خلافت خود در شام و با یاری قبیله کلب و تحت یاری حسان بن مالک بن بحدل توانست قبیله قیس به رهبری ضحاک بن قیس فهری را شکست دهد. مدتی کوتاه پس از استقرار خلافت مروان در دمشق، وی با ام هاشم فاخته بنت ابی هاشم بن عتبه که بیوهٔ یزید بود و دو پسر از وی داشت ازدواج کرد. این ازدواج سیاسیِ، مروانیان را به آل ابوسفیان ارتباط می‌داد.[۱]

مروان جایگاهش را در فلسطین و شام مستحکم کرد. دوران کوتاه حکومت وی با لشکرکشی‌های زیادی همراه بود. اولین لشکر کشی به مصر و به منظور بیرون کردن عبدالرحمان بن عتبه فهری، عامل آل زبیر در مصر بود که مروان موفق شد وی را بیرون کند و در رجب ۶۵ هجرس/ فوریه-مارس ۶۸۵ میلادی، آنجا را برای خودش امن کند و پسرش عبدالعزیز را به حکومت آنجا گماشت. با وجود روایات گوناگون، به نظر می‌رسد که لشکریان مروان، در مقابل حمله مصعب بن زبیر به فلسطین مقاومت کردند. ممکن است لشکریان مروان خود نیز به فرماندهی حبیش بن دلجه به حجاز حمله کرده باشند اما توسط زبیریان از ربذه به شرق مدینه عقب نشینی کرده باشند.[۱]

مروان تلاشهایی برای تصرف عراق که در اختیار زبیریان بود نیز انجام داد و سپاهی به فرماندهی ابن زیاد فرستاد که مرکز قبیله قیس در قرقیسیه در جزیره را شکست دادند و وقتی به رقه رسیدند، اخبار مرگ مروان منتشر شد. علت مرگ مروان که در بهار ۶۵ هجری/۶۸۵ میلادی رخ داد، طاعونی بود که در شام شیوع پیدا کرد. روزهای متفاوتی برای مرگ مروان در منابع آمده مانند: ۷ مه ۶۸۵ میلادی، ۳ رمضان/۱۳ آوریل و ۲۹ شعبان-۱ رمضان/۱۱-۱۰ آوریل.[۱]

اکثر منابع محل دفن مروان را در دمشق می‌دانند. اما مسعودی در مروج الذهب و یعقوبی مکان دفنش را در سنبره در دریاچه طبره (محل اقامت زمستانی آل امیه) می‌دانند. طول دوران خلافتش را بین ۶ تا ۱۰ ماه ذکر می‌کنند. منابع سن وی در هنگام مرگ را حداقل ۶۳ می‌دانند، اما وی باید بیش از ۷۰ سال در این زمان داشته باشد.[۱]

مروان با لشکرکشی موفقیت آمیزی که به مصر داشت، توانست دو پسرش عبدالملک و عبدالعزیز را به عنوان جانشینی خود مطرح کند و عبدالملک جانشین وی شد و ظاهراً خالد بن یزید بن معاویه و عمرو بن سعید بن اشدق مخالفتی با این موضوع نداشتند.[۱]

زخمهایی که در طول عمر مروان بر روی بدن مروان بوجود آمده بود بر روی هیکلش اثر گذاشته بود و به او لقب خیط باطل (اشاره به قد دراز بیش از حد) داده بودند. خشونت و عدم رعایت آداب اجتماعی باعث شد که به وی لقب فاحش (بی پرده و ملاحظه) نیز داده شود. در قرنهای بعد برخی روایات ضد اموی برای وی ساخته شد که وی را طارد بن طارد (یاغی پسر یاغی) می‌نامیدند که اشاره به ماجرای تبعید وی و پدرش حکم به دستور محمد به شهر طائف دارد. به خاطر اینکه پسرش و ۵ تن از نوه‌هایش خلیفه شدند، به وی لقب ابوالجباریه نیز تعلق می‌گیرد. با این وجود دانشنامه اسلام از وی به عنوان یک فرمانده نظامی و یک زمامدار با کفایت و صبور و زیرک نام می‌برد که این ویژگی‌ها در اکثر نامداران آل امیه نیز یافت می‌شود. مروان از موقعیتی سخت و در حالی که قدرت خاصی در شام نداشت و عمدتاً در حجاز پست و مقام داشت توانست با اتکا به توانایی‌های فردی و با منسوب کردن پسرانش به خلافت، ۶۰ سال به عمر خلافت امویان بیفزاید.[۱]


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
پنج شنبه 18 تير 1394 ساعت 22:55 | بازدید : 487 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

چرا قبر معاویه دوم مانند قبر معاویه اول زباله دان نشد؟


قدس انلاین-مصطفی لعل شاطری: یکی از حوادص بسیار خواندنی که پس از شهادت مظلومانه امام حسین (ع) و یاران گرامی ایشان به وقوع پیوست، بی شک رفتار و عقاید پسر یزید درباره ی کردار پدر و جد خود بود. رفتاری که به نوعی بیان کننده ی جرایم و خونخواری این قوم در طی تاریخ بود، رفتاری رسواگرانه که قبر خود را پس از فوتش مورد احترام و قبر جدش را زباله دان نمود!

 

 

پس از مرگ یزید در 15 ربیع الاول سال 64 هجری در سن 39 سالگی و پس از سه سال و هشت ماه حکومت فاسقانه و عیاشانه، پس از وی مردم شام با فرزند وی بنام معاویه بن یزید یا معاویه دوم بیعت نمودند.

پس از تولد معاویه دوم، شاید و تنها شاید عاقلانه ترین کاری که یزید در طول عمر خود انجام داد، سپردن این فرزند به شاگردی نزد معلمی به نام عمرالمقصوص، برای تعلیم و تربیت بود.

عمرالمقصوص
این معلم شایسته در طول سال هایی که عهده دار تعلیم معاویه بن یزید بود تمامی مبانی اسلامی را به وی آموخت. در کتاب ستاره های فضیلت، جلد 1 این چنین آمده است: این معلم اشعه فروزان تعلیم قرآن را در دل معاویه دوم روشن نمود و او را یک فرد معتقد به اسلام و حقوق اهل بیت (ع) بار آورد.

به نحوی که بشارتی می نویسد: معاویه دوم که در نوجوانی و در سن 23 سالگی به حکومت رسید آشکارا اقدامات پدرش یزید و پدربزرگش معاویه را به باد انتقاد می گرفت و آن ها را مقصر و غاصب می نامید و بی شک این امور بازمی گشت به تعالیمی که نزد معلم خود «عمر المقصوص» در سنین کودکی و نوجوانی فراگرفته بود.

در کتاب ستاره های فضیلت به زیبایی هر چه تمام تر شرح حال و رسواگری های خاندان بنی امیه توسط معاویه دوم بیان شده، به نحوی که آمده است:
معاویه جوان چهل روز بر مسند خلافت نشست و در ظرف آن مدت کوتاه اعمال ننگین و شرم آور دوران حکومت پدر و جدّ خود را به خوبی بررسی کرد و متوجه شد که یزید و معاویه برای چند سال حکومت چه جرائم عظیمی مرتکب شده اند و چگونه با اعمال بی رحمانه به مخالفت خدای بزرگ قیام کرده اند و صدمات غیرقابل جبرانی بر پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخته اند.

معاویه خود را بر سر دوراهی بسیار مهم و فوق العاده حساس و خطرناک دید که یا به ریاست و زمامداری خود را ادامه دهد و مانند پدر و جدش به جنایتکاری و ناپاکی آلوده گردد و در ضمن تمام تمایلات نفسانی خود را اشباع کند.
و یا مطیع اوامر الهی و پیرو حق و فضیلت شود و دست از ریاستی که مایه ننگ و گناهکاری است دست شسته و کناره گیری نماید و شهوات ناروا و ضدانسانی را سرکوب نماید.

سرانجام به راه دوم تصمیم گرفت و با نیروی ایمان و تربیت های عمیق که در ایام کودکی و نوجوانی از استاد خود فراگرفته بود بر هوای نفس خویش پیروز گشته و از خلافت کناره گیری کرد و با کمال شجاعت به مقام و ریاستی که آلوده به انواع گناهان بود پشت پا زد.

افشاگری های بی پروا!
روزی که خواست راز نهفته را علنی سازد در جامع دمشق در مجمع بسیار مهمی که عموم طبقات مردم و رجال کشور حضور داشتند بر منبر رفت پس از حمد و ثنا آغاز سخن کرد و گفت:
«جدّ من معاویه بن ابی سفیان در مورد خلافت با کسی معارضه کرد که از تمام مردم به پیغمبر (ص) نزدیک تر بود و سابقه اسلامش بیشتر و در شجاعت و علم از همه برتر بود و بر مقام خلافت از همه شایسته تر بود، او بود که اول ایمان آورد هم پسرعموی پیغمبر و هم شوهر دختر وی و هم پدر سبطین بود».

«با چنین شخصی جد من به جنگ برخاست و شماها نیز به یاری او برخاستید تا کار خلافت بر وفق مرادش حاصل شد روزی که اجلش رسید تنها در قبر خود آرمید و اینک در گرو اعمال و ستمکاری خویشتن می باشد».
«پس از آن پدرم یزید خلافت را به ارث برد او به علت سوء رفتار و گناهکاری برای خلافت شایسته نبود ولی خودسرانه بر مرکب هوای نفس سوار شد کارهای ناپسند خویش را نیکو می پنداشت به حریم الهی تجاوز کرد به فرزندان رسول خدا بزرگترین ستم ها را روا داشت ولی مدت حکومتش کوتاه بود و او هم مانند پدرش در گرو اعمال زشت خویش اسیر دیگران است.

هنگامی که سخنان وی در میان بهت و تحیّر مردم به اینجا رسید بغضی گلوگیرش شد، مدتی بلندبلند گریه کرد، سپس گفت: «مردم من گناهان شما را به دوش نمی گیرم اینک من بیعت خود را از شما برداشتم و از خلافت کناره گرفتم».

سخنان معاویه مجلس را طوفانی کرد و همه با تعجب آمیخته با تأثیر به یکدیگر نگاه می کردند مروان بن حکم که پای منبر نشسته بود به سخنان معاویه بن یزید اعتراض کرد او با شدت و تندی به مروان گفت «از من دور شو آیا بدین من از در خدعه و نیرنگ وارد می شوی من شیرینی خلافت شما را نچشیدم تا تلخی های مسئولیت و گناهانش را بنوشم» اگر خلافت مایه بهره مندی و منفعت است بدبختانه پدر من از آن جز گناه و ضرر نبرد، سپس با دیده اشکبار از منبر به زیر آمد.

بنی امیه که بر اثر این پیش آمد با خطر بزرگی مواجه شده بودند و ممکن بود خلافت از خاندان آن ها خارج شود سخت غضب آلود و خشمگین گشتند بلادرنگ بر سر عمرالمقصوص معلم معاویه ریختند، به وی گفتند تو او را چنین تربیت کردی از خلافت منصرفش نمودی تو دوستی علی را در نظر وی جلوه داده ای و همه چیزها از تو سرچشمه گرفته، سپس او را گرفتند در گودالی زنده زیر خاک گذاشتند.

سرانجام معاویه دوم
پس از قتل استادی معاویه دوم، دیگر اندیشه و طرز فکر وی برای بنی امیه قابل پذیرش نبود. علی محمد بشارتی می نویسد: در این میان مروان بن حکم که بسیاری از جنایات معاویه و یزید حاصل اندیشه های شیطانی او بود و از قبل خود را برای چنین روزی فراهم ساخته بود، از فرصت استفاده کرده و در جلسه ای با حضور سران بنی امیه خطر حکومت معاویه دوم را گوشزد کرد و خواستار برگرداندن قدرت و تسلط بر اوضاع شد و با این توطئه شبانه بر سر معاویه دوم ریختند و او را کشتند.

البته در تاریخ نقلی دیگر نیز هست که وی جوان مرگ شده است، به هر حال پس از مرگ وی، اطراف قبر او را مسجدی بنا نمودند و بر سر مزار وی را با صندوق مجللی تزیین کردند و تا زمان حاضر نیز مورد احترام مردم است، اما از قبر پدرش یزید اثری نیست و قبر جدش معاویه در محله النقاشات در یک زیرزمین مرکز زباله است و هر کس به آنجا می رود یک لنگه کفش و یا یک چیز کثیف به آنجا می اندازد.


|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3