عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 436
:: باردید دیروز : 541
:: بازدید هفته : 1088
:: بازدید ماه : 2961
:: بازدید سال : 71550
:: بازدید کلی : 229771

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 31 فروردين 1394 ساعت 17:4 | بازدید : 443 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود

 

گاهی بساط عیش خودش جور میشود

گاهی دگر تهیه بدستور میشود

 

گه جور میشود خود آن بی مقدمه

گه با دو صد مقدمه ناجور میشود

 

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود

 

گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست

گاهی تمام شهر گدای تو میشود

 

گاهی برای خنده دلم تنگ میشود

گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود

 

گاهی تمام آبی این آسمان ما

یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود

 

گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود

از هرچه زندگیست دلت سیر میشود

 

گویی به خواب بود جوانی مان گذشت

گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود

 

کاری ندارم کجایی چه میکنی

بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود


|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 31 فروردين 1394 ساعت 10:5 | بازدید : 445 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

 

شیطانکم! دوباره مرا, سیب می دهی؟

ای نفس سرخ وسوسه ها, سیب می دهی؟


هفتاد مرتبه همه شب در قنوت نو

می خواهم از خدا به دعا, سیب می دهی؟


آهی دگر نمانده بساطم تهی شده ست

جان می دهم به نقد بها, سیب می دهی؟


از باغ تن نه- آه...!- به آدم ز باغ روح

حوای من! خدای نما, سیب می دهی؟


این کفر نعمت است اگر دست رد زنم

وقتی که از بهشت خدا سیب می دهی


سر می برم به پای تو پرهیز عشق را

هنگام که بدون حیا, سیب می دهی


از شاخه ها بچین تو به عاشق سبد- سبد

یک دانه نه! مگر به گدا سیب می دهی!


دندان زدم به سیب تو یک بار در بهشت

این بار هم بگو به کجا سیب می دهی؟


|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
دو شنبه 31 فروردين 1394 ساعت 9:53 | بازدید : 514 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

شب آخر

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود 

 

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری 

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم 

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود 

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید 
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود 
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود 

اردلان سرفراز

 

تنهایی داریوش سکوت شب نگاه

|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
یک شنبه 30 فروردين 1394 ساعت 16:6 | بازدید : 494 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

هزار سال قبل مرد اولین نفر از ما دفن شد سالهای بعد از آن 900 سال قبل نواده او هم مرد 800 سال قبل نوه او هم مرد و مرد و مرد تا 16 سال قبل مادرم هم عمر اش را به پایان برد و حال به ما رسید نمی دانم شاید فردا شاید همین امشب شاید دیرتر یا زودتر و باز می ماند پسران من و پدران فردا این زندگی بد گونه در حرکت است و بدون دانستن ما عمرمان را با تیغ تیزاش می برد وای بر ما که بد غافل مانده ایم شاید روزی که مادرم را دفن می کردن هنگام پرپر کردن رز های زرد در دستم و ریختن آن در درون مزاراش قبل از اینکه خاکی بر رویش ریخته شود اصلا تصور بودن بدون او را نداشتم چشمانم پر از اشک بود و صدایم در نمی آمد احساس خفگی می کردم نمی دانم اما ماه ها گریه ام در نیامد و احساس خفگی همیشه با من بود تا شبی که کنارم امد بلی آمد اما نه در خواب بلکه در بیداری در شبی تنها مانده و جا مانده تا به یکباره بغضم از هم گسست و نفس گشیدم و او را خطاب به مهری دادم و از او نالان شدم که چرا تنهایم گذشت اما با آرامشی خاص دست بر سرم گشید و رفت و گفت فقط بدان خدایت خواست و اینک با توست حال اینکه اکنون 16 سال است که بر مزاراش می روم و هنوز زنده ام کاش نبودم اینک باید بدانم روزی من هم در ان جا و در کنار او و در قبر ای که 16 سال پیش خریده ام دفن می شوم قبلا نمی ترسیدم اما با گذشت زمان ترس بر تار و پودم نقش انداخته است چرا که ترس همان خواستن برای ماندن را تداعی می کند و این دنیا چه دامی ایست برای کسانی که همیشه قصد پرواز دارند .

عکس ‏‎Molaei Sa‎‏
عکس ‏‎Molaei Sa‎‏
عکس ‏‎Molaei Sa‎‏

|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 30 فروردين 1394 ساعت 15:28 | بازدید : 425 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

داستان عشق اغلب ماجرایی کاذب است!

باخیال عشق،آدم در فضایی کاذب است!


هرکس از دوری عشقش گوشه گیری می کند

خوب وقتی بنگری در انزوایی کاذب است!


این خدای خشمگین که ساختند این واعظان

طبق تفسیری که من دارم خدایی کاذب است!


این زمان هرکس برای خود هنرمندی شده!

شرم زن های خیابانی حیایی کاذب است!


بر اساس تجربه ی شخصی من،عاشقان

اکثرا ترسی که دارند از »جدایی« کاذب است!


عشق هم تاریخ مصرف کمتر از یک سال داشت

خنده های سالگرد آشنایی کاذب است!


ای خدا نگذار من عاشق شوم از این به بعد!

گرچه میدانی که این حرفم دعایی کاذب است!


|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 30 فروردين 1394 ساعت 15:26 | بازدید : 391 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

از قضا دست و دلش بر هیچ زلفی بند نیست

با نوازش های ما او را سر لبخند نیست


غصه را با قند سابیدند خوشبختی نشد

ظاهرا از بخت بد این سفره قندش قند نیست


کهنه شد ترفند قند و رسم شیرین عسل

نَقل ما شد دیگر این ترفندها ترفند نیست


در زمین صد دانه عاشق داشتی فصل بهار

ای بلایت بر سرم هر دانه ای اسفند نیست


خویش را با لعنت چشم حسود آتش زدم

بی سرو پایم دگر دستم به جایی بند نیست


مِهر می افتد مگر از سکه چشمان من؟

هیچ کس چون من نگاهت را ارادتمند نیست


شاخه هایی از نبات مهرتان می خواستم

هرچه شد،فرقی ندارد،بحث چون و چند نیست


حال دیگر خون بهایم را گران تر کرده اند

خاندان من در این ده کوره ثروتمندنیست


فقر دستم را گرفت و تا فنا با خویش برد

در ولایات دگر این رسم ها هرچند نیست


مرگ می گویند پایان بخش هر دلبستگی ست

عاشقان را مرگ آن طوری که می گویند نیست

 

|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 30 فروردين 1394 ساعت 15:24 | بازدید : 444 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ما ماهواره نداشتیم

ما خیلی قانع بودیم به خدا

صحنه دارترین تصاویر عمرمان عکس هندیهایی بود که 

یواشکی مدرسه میبردیم...

 زنهای فیلمهای تلوزیون ما توی خواب هم روسری سرشان

می کردند

حتی توی کتابهای علوممان هم با حجاب بودند

ما فکر می کردیم بابا مامان هایمان ما را با دعا کردن به

دنیا آورده اند

عاشق که می شدیم رویا می بافتیم

موبایل نداشتیم که اس ام اس بدهیم

ما خودمان خودمان را شناختیم

بدنمان را

جنسیتمان را یواشکی و در گوشی آموختیم

هیچکس یادمان نداد

و حال گیر افتاده ایم بین دو نسل

نسلی که عشق و حال هایشان را توی شهر نو ها و کاباره

های لاله زار کرده بودند

و نسلی که دارد با فارسی وان و من و تو و ایکس باکس و

فیس بوک بزرگ می شوند


و هیچکدامشان مارا نمی شناسند و نمی فهمن ...


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 30 فروردين 1394 ساعت 15:23 | بازدید : 404 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

بگذار زمــان روی زمین بند نباشد

حافظ پی اعطای سمرقند نباشد

بگذارکه ابلیس دراین معرکه یک بار

مطــرود ز درگـــــاه خداوند نبــاشد

بگذار گنــــاه هـــوس آدم و حــــــوّا

بر گردن آن سیب که چیدند نباشد

مجنون به بیابان زد و لیلا... ولی ای کاش

این قصـــه همــــان قصه که گفتند نباشد

ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت

آن وعده ی نادیده کـه دادند نباشد

یک بار تـــو درقصــه ی پرپیـــچ و خــم ما

آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد

آشوب،همان حس غریبی ست که دارم

وقتـــی که بــه لب های تو لبخند نباشد

درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست

در تک تک رگــــهای تـــو هر چند نباشد

من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر...

زنجـــــیر  نگـــاه  تـــــو  کـــــه  پابند  نباشد...

وقتی که قرار است کنار تو نباشم

بگذار زمـــان روی زمین بند نباشد...


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 30 فروردين 1394 ساعت 15:23 | بازدید : 427 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

مادرم روزی هشتصدهزاربارمیگوید ازدواج کنم!

و بی شک اگرمن روزی بامردی ازدواج کنم که

 باهم به مهمانی های احمقانه ای برویم که 

مردان یک طرف جمع شوندو ازسیاست و کاربگویند

وزنان یک طرف جمع شوند ازمانیکور و

انواع رژیم غذایی و ساکشن و پروتز و جُک های انچنانی 

و چگونگی شوهرشان وسریال های ترکیه ای ماهواره حرف بزنند،

خودم راآتش می زنم!

مادر ِمن

اگرمردی راپیداکردی که بامن به دوچرخه سواری

تئاتر دیدن

کنسرت رفتن

فیلم دیدن

آهنگ (غیر پاپ) دانلودکردن

شعرو کتاب خوان

کافه رفتن و

شب گردی های بی هوا

وسفر های بی هوا با کوله پشتی و

 عکاسی و سربه سرهم گذاشتن و

 دیوانه بازی هایی از این دست زد

و آنقدربه باهم بودنمان ایمان داشت که

 به زمین و زمان و هرپشه ی نَری که از دورو برم ردمیشود گیر نداد

و به من احساس"رفیق"بودن دادو نه تنهااحساس"زن"بودن

طوری که تمام دنیابه رفاقت و رابطه مان حسودی شان شد

ومجبور شدیم برای چشم نظرهایشان هروزاسفنددود کنیم

آن وقت شایدیک فکری برای رسیدنت به آرزویت کردم!

درایران ازدواج به جای اینکه سندباهم بودنِ "من"و"او"باشد

سندِ باهم بودن دو طایفه و حرفهایشان است...

احتمالا به ارزویت نخواهی رسید


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 30 فروردين 1394 ساعت 15:18 | بازدید : 458 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

عاشق زنی مشو که می‌خواند ، 

 که زیاد گوش می‌دهد ،

 زنی که می‌نویسد ، عاشق زنی مشو که فرهیخته است ،

 افسونگر، وهم‌آگین، دیوانه ، عاشق زنی مشو که می‌اندیشد ،

 که می‌داند ، که داناست، که توانِ پرواز دارد ،

 به زنی که خود را باور دارد ،

عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می‌خندد یا می‌گرید ، 

که قادر است جسمش را به روح بدل کند ، 

و از آن بیشتر عاشق شعر است ،(اینان خطرناک‌ترین‌ها هستند) 

و یا زنی که می‌تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد ،

 و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد ، عاشق زنی مشو که پُر، 

مفرح، هشیار، نافرمان و جواب‌ده است ......

 پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی ، 

چرا که وقتی عاشق زنی از این دست می‌شوی ،

 چه با تو بماند یا نه ، 

چه عاشق تو باشد یا نه از این‌گونه زن، 

بازگشت به عقب ممکن نیست هرگز

 

{ مارتا ریورا گاریدو}

شاعر معاصر جمهوری دومینیکن


|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1