شرمنده که همیشه زود دیر میشود ...
بعد از مدتهای طولانی
باز غزل
بازم غزل ...
اسیر تلاطم ...
مانند قایقی که اسیر تلاطم است
در پیچ و تاب زلف تو آرامشم گم است
بیرون کنند شاید از این شهر هم مرا
حوا ! لبت قشنگ تر از سیب و گندم است
تا کی به بوسه از عکست اکتفا کنم؟
وقتی که آب هست چه جای تیمم است؟
خالق قبول کرده تو آهوی من شوی
چون ضامنم محبت خورشید هشتم است
عطار گشته است , یقین , هفت شهر عشق
این دل هنوز در خم ابروی تو گم است .