پس از مرگ یزید در 15 ربیع الاول سال 64 هجری در سن 39 سالگی و پس از سه سال و هشت ماه حکومت فاسقانه و عیاشانه، پس از وی مردم شام با فرزند وی بنام معاویه بن یزید یا معاویه دوم بیعت نمودند.
پس از تولد معاویه دوم، شاید و تنها شاید عاقلانه ترین کاری که یزید در طول عمر خود انجام داد، سپردن این فرزند به شاگردی نزد معلمی به نام عمرالمقصوص، برای تعلیم و تربیت بود.
عمرالمقصوص
این معلم شایسته در طول سال هایی که عهده دار تعلیم معاویه بن یزید بود تمامی مبانی اسلامی را به وی آموخت. در کتاب ستاره های فضیلت، جلد 1 این چنین آمده است: این معلم اشعه فروزان تعلیم قرآن را در دل معاویه دوم روشن نمود و او را یک فرد معتقد به اسلام و حقوق اهل بیت (ع) بار آورد.
به نحوی که بشارتی می نویسد: معاویه دوم که در نوجوانی و در سن 23 سالگی به حکومت رسید آشکارا اقدامات پدرش یزید و پدربزرگش معاویه را به باد انتقاد می گرفت و آن ها را مقصر و غاصب می نامید و بی شک این امور بازمی گشت به تعالیمی که نزد معلم خود «عمر المقصوص» در سنین کودکی و نوجوانی فراگرفته بود.
در کتاب ستاره های فضیلت به زیبایی هر چه تمام تر شرح حال و رسواگری های خاندان بنی امیه توسط معاویه دوم بیان شده، به نحوی که آمده است:
معاویه جوان چهل روز بر مسند خلافت نشست و در ظرف آن مدت کوتاه اعمال ننگین و شرم آور دوران حکومت پدر و جدّ خود را به خوبی بررسی کرد و متوجه شد که یزید و معاویه برای چند سال حکومت چه جرائم عظیمی مرتکب شده اند و چگونه با اعمال بی رحمانه به مخالفت خدای بزرگ قیام کرده اند و صدمات غیرقابل جبرانی بر پیکر اسلام و مسلمین وارد ساخته اند.
معاویه خود را بر سر دوراهی بسیار مهم و فوق العاده حساس و خطرناک دید که یا به ریاست و زمامداری خود را ادامه دهد و مانند پدر و جدش به جنایتکاری و ناپاکی آلوده گردد و در ضمن تمام تمایلات نفسانی خود را اشباع کند.
و یا مطیع اوامر الهی و پیرو حق و فضیلت شود و دست از ریاستی که مایه ننگ و گناهکاری است دست شسته و کناره گیری نماید و شهوات ناروا و ضدانسانی را سرکوب نماید.
سرانجام به راه دوم تصمیم گرفت و با نیروی ایمان و تربیت های عمیق که در ایام کودکی و نوجوانی از استاد خود فراگرفته بود بر هوای نفس خویش پیروز گشته و از خلافت کناره گیری کرد و با کمال شجاعت به مقام و ریاستی که آلوده به انواع گناهان بود پشت پا زد.
افشاگری های بی پروا!
روزی که خواست راز نهفته را علنی سازد در جامع دمشق در مجمع بسیار مهمی که عموم طبقات مردم و رجال کشور حضور داشتند بر منبر رفت پس از حمد و ثنا آغاز سخن کرد و گفت:
«جدّ من معاویه بن ابی سفیان در مورد خلافت با کسی معارضه کرد که از تمام مردم به پیغمبر (ص) نزدیک تر بود و سابقه اسلامش بیشتر و در شجاعت و علم از همه برتر بود و بر مقام خلافت از همه شایسته تر بود، او بود که اول ایمان آورد هم پسرعموی پیغمبر و هم شوهر دختر وی و هم پدر سبطین بود».
«با چنین شخصی جد من به جنگ برخاست و شماها نیز به یاری او برخاستید تا کار خلافت بر وفق مرادش حاصل شد روزی که اجلش رسید تنها در قبر خود آرمید و اینک در گرو اعمال و ستمکاری خویشتن می باشد».
«پس از آن پدرم یزید خلافت را به ارث برد او به علت سوء رفتار و گناهکاری برای خلافت شایسته نبود ولی خودسرانه بر مرکب هوای نفس سوار شد کارهای ناپسند خویش را نیکو می پنداشت به حریم الهی تجاوز کرد به فرزندان رسول خدا بزرگترین ستم ها را روا داشت ولی مدت حکومتش کوتاه بود و او هم مانند پدرش در گرو اعمال زشت خویش اسیر دیگران است.
هنگامی که سخنان وی در میان بهت و تحیّر مردم به اینجا رسید بغضی گلوگیرش شد، مدتی بلندبلند گریه کرد، سپس گفت: «مردم من گناهان شما را به دوش نمی گیرم اینک من بیعت خود را از شما برداشتم و از خلافت کناره گرفتم».
سخنان معاویه مجلس را طوفانی کرد و همه با تعجب آمیخته با تأثیر به یکدیگر نگاه می کردند مروان بن حکم که پای منبر نشسته بود به سخنان معاویه بن یزید اعتراض کرد او با شدت و تندی به مروان گفت «از من دور شو آیا بدین من از در خدعه و نیرنگ وارد می شوی من شیرینی خلافت شما را نچشیدم تا تلخی های مسئولیت و گناهانش را بنوشم» اگر خلافت مایه بهره مندی و منفعت است بدبختانه پدر من از آن جز گناه و ضرر نبرد، سپس با دیده اشکبار از منبر به زیر آمد.
بنی امیه که بر اثر این پیش آمد با خطر بزرگی مواجه شده بودند و ممکن بود خلافت از خاندان آن ها خارج شود سخت غضب آلود و خشمگین گشتند بلادرنگ بر سر عمرالمقصوص معلم معاویه ریختند، به وی گفتند تو او را چنین تربیت کردی از خلافت منصرفش نمودی تو دوستی علی را در نظر وی جلوه داده ای و همه چیزها از تو سرچشمه گرفته، سپس او را گرفتند در گودالی زنده زیر خاک گذاشتند.
سرانجام معاویه دوم
پس از قتل استادی معاویه دوم، دیگر اندیشه و طرز فکر وی برای بنی امیه قابل پذیرش نبود. علی محمد بشارتی می نویسد: در این میان مروان بن حکم که بسیاری از جنایات معاویه و یزید حاصل اندیشه های شیطانی او بود و از قبل خود را برای چنین روزی فراهم ساخته بود، از فرصت استفاده کرده و در جلسه ای با حضور سران بنی امیه خطر حکومت معاویه دوم را گوشزد کرد و خواستار برگرداندن قدرت و تسلط بر اوضاع شد و با این توطئه شبانه بر سر معاویه دوم ریختند و او را کشتند.
البته در تاریخ نقلی دیگر نیز هست که وی جوان مرگ شده است، به هر حال پس از مرگ وی، اطراف قبر او را مسجدی بنا نمودند و بر سر مزار وی را با صندوق مجللی تزیین کردند و تا زمان حاضر نیز مورد احترام مردم است، اما از قبر پدرش یزید اثری نیست و قبر جدش معاویه در محله النقاشات در یک زیرزمین مرکز زباله است و هر کس به آنجا می رود یک لنگه کفش و یا یک چیز کثیف به آنجا می اندازد.