عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 7
:: باردید دیروز : 11
:: بازدید هفته : 2070
:: بازدید ماه : 7
:: بازدید سال : 74469
:: بازدید کلی : 232690

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت 20:34 | بازدید : 458 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

ماجرای دستگیری قاتل حضرت عباس علیه السلام

شاید در مقاتل نام حکیم بن طفیل طائی را شنیده باشید او از سران و اشراف کوفه و از منافقان و حامیان سرسخت حکومت یزید بود در کربلا در جریان قتل و غارت آل الله و جنایات دیگر دست داشت.
حکیم بن طفیل کسی است که به سوی امام حسین علیه السلام تیراندازی کرده بود. نیز او قاتل ابوالفضل العباس علیه السلام بود و لباس و اسلحه ایشان را به غارت برد.
هنگامی که از او سوال کردند: چرا به سوی فرزند فاطمه سلام الله علیها تیر انداختی؟ با گستاخی گفت: تیر بر بدن او اصابت نکرد بلکه فقط به لباس حسین علیه السلام خورد و اسیبی به او نرساند!
حکیم از کسانی بود که دست انتقام حق –که از آستین مختار بن ابو عبیده ثقفی بیرون امده بود- بزودی گریبان وی را گرفت و با وضعی فجیع او را به درک فرستاد.
عبدالله بن کامل، معاون مختار، با افرادش به سوی خانه حکیم بن طفیل رفت و او را بازداشت کرد و سپس او را به طرف دارالاماره حرکت داد.
بستگان حکیم، فورا نزد «عدی» فرزند حاتم طایی رساندند عدی از سران شیعه عراق و از جمله مریدان و حامیان سرسخت امیرمومنان بود و در جنگ صفین خود و بستگان و فرزندانش در کنار علی علیه السلام با معاویه و لشگر شام جنگیده و سه فرزند وی به نام های «طرفه» و «طریف» و «طارف» نیز در آن جنگ به شهادت رسیده بو دند.
مختار برای عدی احترام فوق العاده ای قائل بود و توصیه های او را می پذیرفت. بستگان حکیم بن طفیل که از طایفه عدی بودند از او خواستند پیش مختار برود و از او برای حکیم بن طفیل طلب عفو کند، آنان به عدی وانمود کردند که وی جرمی مرتکب نشده و در باب وی گزارشات دروغ به مختار داده اند. عدی گفت: از من کاری ساخته نیست. ولی در عین حال نزد مختار می روم.
شیعیان و ماموران ابن کامل که دیدند عدی به سرعت به طرف دارالاماهر می رود و قصد او توصیه برای نجات حکیم است ناراحت بودن که مبادا مختار شفاعت عدی را قبول کند و او را رها سازد.
شیعیان و یاران ابن کامل به او گفتند:
می ترسم امیر و ساطت عدی بن حاتم را درباره این خبیث که گناه او مشخص و معلوم است بپذیرد بگذار خودمان کارش را یکسره کنیم.
ابن کامل خود نیز نگران این مطلب بود لذا در جواب افرادش به آنان گفت: او تحویل شما و در اختیار شماست.»
شیعیان و یاران ابن کامل خوشحال شدند و فهمیدند که «ابن کامل» نیز قلبا مایل نیست حکیم بن طفیل جان سالم به در ببرد. از این روی حکیم را دست بسته به محل «عنزیان» بردند و در کنار دیواری نگاه داشتند و به او گفتند خب، تو لباس ابوالفضل العباس علیه السلام را پس از شهادت ربودی و بدن او را برهنه کردی؛ حال ما نیز لباس تو را از تنت بیرون می آوریم تا قبل از کشته شدن مزه انتقام را بچشی!.
ماموران ابن کامل او را لخت کرده و دست بسته در کنار دیوار نگاه داشتند و انگاه به او گفتند خب، تو در روز عاشورا حسین علیه السلام را هدف تیر قرار دادی و مدعی هستی که تیر به بدن او اصابت نکرد و فقط به لباسش خورد! اکنون آماده دریافت جزای خود باش و همه تیرها را متوجه حکیم ساختند.
فرمان تیر صادر شد و مأموران تیرها را رها کردند و آنقدر تیر بر او زدند تا جسد بی جانش نقش بر زمین شد.
عدی بن حاتم بی خبر از ماجرا، به نزد مختار رفت تا برای حکیم ین طفیل توصیه ای بکند.
مختار عدی را با احترام پذیرفت و در کنار خود جای داد و به عدی گفت: چه فرمایشی دارید؟ عدی گفت: راجع به حکیم بن طفیل  تقاضای عفو دارم.
مختار با کمال تعجب رو به عدی کرد و گفت: از شما بعید بود برای یک قاتل خبیث وساطت کنی او از قتلان حسین علیه السلام است.
عدی گفت: امیر به شما گزارش دروغ داده اند او نقش چندانی در قتل حسین علیه السلام و وقایع کربلا نداشته است.
مختار که سخت به عدی احترام می گذاشت با ناراحتی گفت: بسیار خوب! او را به تو می بخشم.
درست در این هنگام «ابن کامل» وارد شد مختار رو به ابن کامل کرد و گفت: آن مرد را چه کردی؟
ابن کامل گفت: ماموران و شیعیان او را کشتند.
مختار که قلبا از کشته شدن حکیم خوشحال شده بود با لحنی آرام به ابن کامل گفت: چرا عجله کرید و او را پیش من نیاوردید؟
ابن کامل گفت: شیعیان حرف مرا گوش نمی دادند من زورم به آنها نرسید و بی اجازه من او را تیرباران کردند.
منبع: برگرفته از کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم، علی ربانی خلخالی



|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: