گفتنی ها را گفتم حرف ناگفته نمانده است
بگذار جدا شویم که عشقی بین ما نمانده است
عشق،محبت،عاطفه، عشق دیگر چیست
انسانیت ، مرام ، مروت ، نمانده است
قلبم به زیر پای تو بودو می خندیدی
افسوس نمی خورم که قلبی نمانده است
قبل از گذشتن از من مرا خورد کردی
باشد برو که دیگر وجودی نمانده است
این چند صبا ء که با تو بودم صدافسوس
افسوسم از این بابت است که فرصت نمانده است
جانم به جان تو بسته بود نفسهایم
ای وای من که برایم جانی نمانده است
ازشوق دیدن تو آفتاب می شدم
آفتاب غروب کرد،شوقی نمانده است
کاش دستم به تو می رسید برای انتقام
چه کنم برایم دستی نمانده است
ای روزگار که همیشه ناسازگار بودی
دیگه کسی با تو سازگار نمانده است
کاش لحظه ای می نگریستی به اعمالت
بشتاب که برای جبران فرصت نمانده است
بخشیدن یا نبخشیدنم دیگر چه سود
بخشش زه قلب است و قلبی نمانده است
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1