عضو شوید



:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



به وبلاگ من خوش آمدید

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان تنهاترین تنهاها و آدرس loverose.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 1106
:: کل نظرات : 37

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 157
:: باردید دیروز : 289
:: بازدید هفته : 1545
:: بازدید ماه : 5355
:: بازدید سال : 73944
:: بازدید کلی : 232165

RSS

Powered By
loxblog.Com

روح . چن . جن . ارواح . شیطان . خدا . ترسناک

دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:49 | بازدید : 417 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

معجزات امام حسين(ع)ارائه پيامبر و اميرالمومنين(ع)،

ارائه پيامبر و اميرالمومنين(ع)

 

اصبغ بن نباته گويد به امام حسين (ع) عرض كردم سرور من از تو چيزي مي خواهم كه به آن يقين دارم و از اسرار الهي است كه به آن آگاهي داري.

امام (ع) فرمود اي اصبغ آيا مي خواهي سخنان رسول الله (ص) به ابوبكر در مسجد قبا را بشنوي؟ آري. همين را مي خواستم.

امام (ع) فرمود برخيز! مادر كوفه بوديم و ناگهان بايك چشم به هم زدن درمسجد قبا بوديم. حضرت تبسمي به چهره من كرد و گفت اي اصبغ باد يك ماه بهنگام صبح و يك ماه بهنگام شب در اختيار سليمان بن داود بود و به من بيش از سليمان داده شد.

عرض كردم والله راست مي گوئي يا بن رسول الله.

آنگاه فرمود ماكساني هستيم كه علم به قرآن در نزد ماست و آنچه نزد ماست در نزد ديگري نمي باشد. زيرا ما اهل سر خداوند هستيم. دوباره حضرت تبسمي كرد و گفت ما آل الله و ورثه رسول او هستيم. و خدا را بر اين نعمت شكر مي گويم. سپس به من فرمود داخل شو. داخل شدم و ديدم رسول خدا خود را در محراب به عباي خويش پيچيده است و انگشتهاي خود را در زير دندان فشار مي دهد و درباره خلافت بعد از خود با ابابكر سخن مي گويد و اميرالمومنين (ع) نيز در آنجا حضور دارد.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:48 | بازدید : 428 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

معجزات امام حسین(ع)درروزواقعه عاشورا!!

 

درواقعه عاشورابعدازآخرین خطبه(سخنرانی)امام به جهت هدایت وارشاددشمن.عمربن سعدسردارسپاه یزیددستورداددورتادورخیمه های امام حسین(ع)ویارانش خندق(گودال)کندندودرون گودال راآتش زدند.

دراین هنگام مردی که سواربراسبی بودبه طرف خیمه هاآمدوفریادزد:

ای حسین!وای یاران حسین!شادباشیدبه چشیدن آتشی که دردنیابرافروخته اید!

امام فرمود:این مردکیست؟

گفتند:ابن ابی جویریه مزنی!

امام(ع)دعاکردند:بارالها!عذاب آتش رادردنیابه اوبچشان!

هنوزسخن امام تمام نشده بودکه اسبش اورادرآتش خندق افکندوهلاک شد!!


 

وبعد،مرددیگری ازلشگرعمربن سعدنزدیک آمدوفریادزد:ای حسین!وای اصحاب حسین!رودفرات رانمی بینیدکه همانندشکم ماربخودمی پیچد؟!بخداسوگندکه قطره ای ازآن رانخواهیدچشیدتاتلخی مرگ رادرکام خوداحساس کنید!

امام فرمود:این کیست؟

گفتندتمیم بن حصین است.

امام(ع)فرمود:این مردوپدرش ازاهل آتشند،خدایا!اورادرنهایت عطش وتشنگی بمیران!

ناظران نوشتندکه تشنگی وعطشی بی سابقه برتمیم عارض شدوازشدت تشنگی ازاسب برزمین افتادوآنقدرپامال اسبان شدتا به هلاکت رسید!


شخصی دیگربه سوی امام ویارانش آمدوگفت:حسین درمیان شماست؟

اصحاب امام پاسخ دادند:ایشان امام حسین است چه می خواهی؟

گفت:ای حسین !تورابه آتش جهنم بشارت می دهم!

امام فرمودند:سخنی دروغ گفتی،من نزدپروردگاربخشنده وشفیع ومطاع می روم،توکیستی؟

گفت:من ابن حوزه هستم.

امام (ع)درحالی که دستهای مبارکش رابسوی آسمان بلندکردگفت:خدایا!اورادرآتش بسوزان.

آن مردبه خشم آمد،وناگاه اسب او رم کردوابن حوزه به زمین سقوط کرددرحالی که پایش به رکاب اسب گیرکرده بود،آنقدربدنش روی خاک کشیده شدکه قسمتی ازبدنش جداشدوقسمت دیگربه رکاب اسب آویزان بود،وسرانجام پس ازبرخوردباقی مانده بدنش به سنگ،درمیان آتش خندق افتادومزه آتش جهنم راچشید.

امام بخاطراستجابت دعایش،سجده ی شکربجای آوردودستانش رابلندکردوعرض کرد:ای خدا!ماازمقربان درگاه تو،اهل بیت پیامبرتووذریه اوهستیم،حق ماراازجباران ستمگربستان،بدرستی که توشنواوازهرکس به مخلوق خودنزدیکتری.


 

محمدبن اشعث به طعنه گفت:چه قرابتی(فامیلی)بین تووپیامبراست؟!!

امام (ع)گفت:خدایا!محمدبن اشعث می گویددرمیان من وپیامبرت نسبتی نیست،خدایا!امروزطعم ذلت وخواری خودرابه اوبچشان تامن عقوبت اوراببینم.

اندکی بعدمحمدبن اشعث به جهت قضای حاجت(یاهمان دستشویی رفتن)ازاسب پیاده شدوعقربی اوراگزیدوبالباسی آلوده به هلاکت رسید.(نویسنده می گویدروایت دیگری هست که می گویدعقرب اوراگزیدولی نمردفلج وخانه نشین شدتاحکومت مختارزنده بودومختاراوراکشت.)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:48 | بازدید : 441 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

آمدن زعفرجن به دیدارامام حسین(ع) درکربلا!

هنگامی که واقعه ی جانسوز کربلا در حال وقوع بود، زعفر جنی که رئیس شیعیان جن بود در بئر ذات العلم ، برای خود مجلس عروسی بر پا کرده بود و بزرگان طوایف جن را دعوت نموده و خود بر تخت شادی و عیش نشسته بود . در همین حال ناگهان متوجه شد که از زیر تختش صدای گریه و زاری می اید. زعفرجنی گفت :(( کیست که در وقت شادی ، گریه می کند؟!)) دراین هنگام دو نفر از جنیان حاضر شدند وزعفر از آنان سبب گریه را پرسید .آنان گفتند : (( ای امیر ! وقتی که ما را به فلان شهر فرستادی ، در حین رفتن به آن شهر ، عبور ما به رودفرات افتاد که عربها به ان نواحی نینوا می گویند . ما دیدیم که درآنجا لشکریان زیادی از انسانها جمع شده ودر حال جنگ هستند .وقتی که نزدیک آنان شدیم ، مشاهده کردیم که حضرت حسین بن علی علیه السلام ، پسر همان اقای بزرگواری که ما را مسلمان کرده ، یکه و تنها برنیزه ی بی کسی تکیه داده و به چپ وراست خود نگاه می کرد ومی فرمود : ((آیا یاری دهنده ای هست تا ما را یاری دهد ؟!)) و نیز شنیدم که اهل و عیال آن بزرگوار ، فریاد العطش العطش بلند کرده بودند . وقتی که این واقعه ناگوار را مشاهده کردیم فی الفور خود را به بئر ذات العلم رساندیم تا شما را خبر نماییم که اکنون پسر رسول خدا (ص) را به شهادت می رسانند .)) به محض اینکه زعفر جنی این سخنان را شنید ، تاج شاهی را از سر خود بر داشت و لباسهای دامادی را از تن خود خارج کرد و طوایف مختلف جن را با سلاحهای آتشین آماده کرد وهمگی با عجله به سوی کربلا حرکت نمودند . خود زعفر گفته است : (( وقتی که ما وارد زمین کربلا شدیم ، دیدیم که چهار فرسخ در چهار فرسخ رالشکریان دشمن فراگرفته است ، بعلاوه صفهای فرشتگان زیادی را دیدیم . ملک منصور با چندین هزار فرشته ی دیگر یک طرف، ملک نصر با چندین هزار فرشته از طرف دیگر ، جبرئیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف و در یک طرف دیگر میکائیل با چندین هزار فرشته ی دیگر در ان طرف ، ودر یک طرف دیگر اسرافیل ، ملک ریاح ( فرشته بادها ) ، فرشته ی دریاها ، فرشته ی کوهها ، فرشته ی دوزخ و فرشته ی عذاب و... هر یک با لشکریان خود منتظر گرفتن اجازه از حضرت بودند . بعلاوه ارواح یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر ( علیهم السلام ) از ادم تا خاتم همه صف کشیده ، مات و متحیر مانده بودند . تمام موجودات و حقیقت کل اشیا در کربلا بودند و همگی گریان . چه کربلا و چه غوغائی .خاتم پیامبران ( ص ) آغوش خود را گشوده و به امام حسین علیه السلام می فرمود:(( پسرم ! عجله کن ! عجله کن ! به راستی که مشتاق تو هستیم .))

حسین بن علی علیه السلام یکه و تنها در میان میدان با زخمها و جراحات فراوان ، پیشانی شکسته، با سری مجروح، با سینه ای سوزان و با دیده ای گریان ایستاده بود و در هر نفسی که میکشید ، از حلقه های زره خون می چکید اما اصلا" توجهی به هیچ گروهی از ان فرشتگان نمی کرد به من هم کسی اجازه نمی دادتا خدمت ان حضرت برسم .

همانطور که از دور نظاره میکردم ودر کار ان حضرت حیران بودم ،ناگهان دیدم که اقا امام حسین علیه السلام سر غربت از نیزه ی بی کسی بلند کرد و با گوشه چشم به من نگاه کرد و اشاره ای فرمود که : ای زعفر ! بیا .در این هنگام همه فرشتگان به سوی من نگاه کردند و مرا اجازه دادند تا نزد حضرت بروم . من خود را خدمت حضرت رساندم و عرض کردم : من با نود هزار جن به یاری شما امده ام . اگر بخواهی تمام دشمنانت را قبل از اینکه از جای خود حرکت کنی نابود میسازیم . حضرت فرمود : ای زعفر زحمت کشیدی ! خدا و رسولش از تو راضی باشند . خدمت تو مورد قبول درگاه حق باشد .اما لازم نیست که زحمت بکشید ،شما برگردید .عرض کردم : قربانت شوم چرا اجازه نمی فرمائید ؟! حضرت فرمود : خداوند چنین نخواسته است و باید به لقای حضرت دوست برسم . اگر من در جای خود بمانم خداوند بوسیله چه کسی این مردم نگونبخت را مورد امتحان قرار دهد ؟ و چگونه از کردار زشت خود آگاه خواهند شد و..........

جنیان گفتند : ای حبیب خدا و ای فرزند حبیب خدا ! به خدا سوگند اگر اطاعت از تو لازم و مخالفت با تو حرام نبود ، سخنت را قبول نمی کردیم و تمام دشمنانت را پیش از دستیابی به تو از میان می بردیم . حسین بن علی علیه السلام فرمود : به خداوند سوگند که ما بر این کار از شما جنیان تواناتریم ولی باید حجت بر مردم تمام شود تا (( آنکس که گمراه می شود با دلیل گمراه شود و انکس که هدایت می شود با دلیل هدایت شود .))

من (زعفر ) به امر آن حضرت مایوسانه برگشتم .وقتی که ما جنیان به محل خود رسیدیم ، بساط شادی را جمع کرده و اسباب عزا را فراهم کردیم . مادرم به من گفت : پسرم چه میکنی ؟! کجا رفته بودی که اینچنین ناراحت بر گشتی ؟!

گفتم :مادر ! پسر ان بزرگواری که ما را مسلمان کرد ، اینک در کربلا در چنان حالی است که من رفتم تا یاریش کنم اما ان حضرت اجازه نفرمود و چون امر امام واجب بود ، باز گشتم .مادرم وقتی که سخنان را شنید ، گفت : ای فرزند ! تو را عاق می کنم . من فردای قیامت در جواب مادرش حضرت فاطمه (س ) چه بگویم ؟! زعفر گفت : مادر ! من خیلی ارزو داشتم تا جانم را فدای انحضرت کنم ولی ایشان اجازه نفرمود . مادرم گفت : ((بیا برویم ، من همراهت می آیم . مادرم جلو و من با لشکریانم از پشت سرش ، دوباره به سوی کربلا حرکت کردیم . )) و هنگامی که به انجا رسیدم ، از لشکریان کفار صدای تکبیر شنیدم و چون نگاه کردیم ، دیدیم که سر مبارک و درخشان اقا امام حسین علیه السلام بالای نیزه است و دود و آتش از خیمه های حرم بلند است . مادرم خدمت حضرت امام سجاد علیه السلام رسید اجازه خواست تا با دشمنان آنان بجنگد ولی ان حضرت اجازه نداد و فرمود : (( در این سفر همراه ما باشید و در شبها اطفال ما را مواظبت کنید تا از بالای شتران بر زمین نخورند .))

در نتیجه جنیان اطاعت کردند و تا سرزمین شام با اسیران بودند تا حضرت سجاد علیه السلام آنان را مرخص فرمود .


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:48 | بازدید : 400 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

رامیبردیم شب شدناگهان دیدم جبرییل به یارانم دمیدوآنهامردند...

 

من از کسانی بودم که سرامام حسین (ع)رامیبردیم شب شدناگهان دیدم جبرییل به یارانم دمیدوآنهامردند...

درکتاب صراط مستقیم می نویسد:

اعمش گوید:مردی رادرطواف خانه ی خدادیدم که می گوید:خداوندا!مرابیامرز،هرچندکه من می دانم هرگزمرانخواهی آمرزید.

ازاوپرسیدم:چراچنین می گویی؟

گفت:من ازجمله افرادی بودم که ماموریت داشتم سرمطهرامام حسین(ع)رابه سوی یزیدلعنت الله ببریم،مادرکناردیری نشستیم،سفره پهن کردیم تاغذابخوریم،ناگهان دیدیم دستی ازمیان دیواربیرون آمدومی نویسد:(آیاامتی که حسین(ع)راکشتند،امیددارندکه جدش درروزقیامت آنهاراشفاعت کند؟)

ماوحشت کرده وترسیدیم،عده ای ازماخواستندآن دست رابگیرندولی پنهان شد،وقتی واردمجلس یزیدشدیم هنگامی که شب شدمن وعده ای دیگررابرای نگهبانی ازسرمبارک امام حسین(ع)گذاشتند!

من ناگهان دیدم که حضرت آدم،ابراهیم،موسی،عیسی،ومحمد(ص)باگروهی ازفرشتگان فرودآمدند،جبرییل به تک تک یاران من دمیدوآنهامردند...،وقتی به من نزدیک شدپیامبرخدا(ص)فرمود:

اورارهاکن،خداونداورانیامرزد.وپس ازآن مرارهاکردند.

(البته فکرمی کنم اوزنده ماندتااین معجزه رابرای دیگران تعریف کند!)


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:47 | بازدید : 394 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

برات آزادی از عذاب جهنم

این‏ها برات آزادی از عذاب جهنم است که به زائرین قبرامام حسین(ع) در شب جمعه داده می‏شود...

 

سلیان بن أعمش گوید:
در کوفه همسایه‏ای داشتم که نسبت به خاندان رسالت بی‏توجه بود.
روزی به او گفتم:
«چرا به زیارت قبر حضرت سیدالشهداء علیه ‏السلام نمی‏روی؟»
گفت: «چون بدعت است و هر بدعتی موجب گمراهی است و گمراهی موجب دخول در دوزخ است.»ش
من چون این سخنان یاوه را شنیدم روی از او برگرداندم. چون شب جمعه شد، با خود گفتم:
صبح زود می‏روم و برخی از فضائل امام حسین علیه ‏السلام را برای همسایه‏ام بیان می‏کنم، بلکه از خواب غفلت بیدار شود.
وقتی که به در خانه‏ی او رفتم او را نیافتم و چون سراغ او را گرفتم، گفتند که او دیشب برای زیارت امام حسین علیه ‏السلام به کربلا شرفیاب شده است.
در دریایی از تعجب غرق شدم چرا که سخنان دیشب او را هنوز در ذهن داشتم. پس سریعا به طرف کربلا حرکت کردم و چون به آنجا رسیدم او را دیدم که دائما در رکوع و سجود است، در حالی که اصلا از عبادت خسته نمی‏شود.
به او گفتم: «ای همسایه! تو که می‏گفتی زیارت امام حسین علیه ‏السلام بدعت است پس چرا به زیارت آن حضرت آمده‏ای؟!»
گفت: «عزیز من! آن وقتی که این حرف را می‏گفتم، ابدا قائل به امامت حضرت نبودم؛ تا اینکه شب گذشته (شب جمعه) در خواب دیدم که پیامبر اکرم و امیرمؤمنان و جمعی از امامان معصوم علیهم‏السلام به همراه برخی از پیامبران به زیارت امام حسین علیه ‏السلام آمده‏اند و هودجی همراه ایشان بود.»
پرسیدم: «در میان این هودج چه کسی است؟»
گفتند: «فاطمه‏ی زهرا است که به زیارت فرزندش حسین آمده است.»
من به نزدیک هودج رفتم، دیدم که آن حضرت از داخل هودج رقعه‏ها و کاغذهایی بیرون می‏ریزد!
پرسیدم: «این رقعه‏ها چیست؟»
گفتند: «این‏ها برات آزادی از عذاب جهنم است که به زائرین قبر حسین در شب جمعه داده می‏شود.»
در آن حالت ناگهان هاتفی آواز داد که:
«ما و شیعیان ما در بلندترین درجه از درجات بهشت هستیم.»
پرسیدم: «این جماعت کیستند که به زیارت آمده‏اند؟»
گفتند: «حضرت پیغمبر با انبیاء و ائمه‏ی هدی.»
چون این واقعه را دیدم، ناگهان از خواب برخاستم و به سرعت تمام خود را در دل تاریکی‏ها به کربلا رساندم و مشغول گریه و زاری و توبه شدم و با خود قرار گذاشتم که تا حیات من باقی باشد از جوار آن حضرت دور نشوم.»" 1 ".


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:47 | بازدید : 435 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

برده سیاه سفید وخوش بو،شد.معجزات امام حسین(ع)

 

برده سیاه سفید وخوش بو،شد.معجزات امام حسین(ع)

جون بن ابی مالک یکی ازهمراهان امام حسین درروزعاشورا بود.جون اهل نوبه بودودرزمان حضرت علی (ع)برده بودکه امام علی(ع)اورابه یکصدوپنجاه دینارخریده وزمانی که ابوذرغفاری(به دستورعثمان به ربذه تبعیدشد)اورابه ابوذربخشیدوباابوذربه ربذه رفت وتاوقتی ابوذروفات یافت باهمه ی سختی هادرآن بیابان برهوت کنارش ماندبعدبه مدینه بازگشت درخدمت حضرت علی(ع)وسپس نزدفرزندش امام حسن(ع)وپس ازآن همراه امام حسین(ع)شدوبه همراه امام به کربلا آمد.

 

اوبرده ی سیاه چهره ای بودکه روزعاشورانزدامام (ع)آمدوبرای مبارزه اجازه خواست.

امام حسین(ع)فرمود:تومجبورنیستی به جنگ بروی،توبرای عافیت همراه ماآمده ای،خودرابه زحمت مینداز!

جون گفت:من درراحتی باشم ودرسختی شماراتنهابگذارم؟!!بخداسوگندهرچندکه بوی بدن من بد،وحسب ونژادمن رفیع نیست ولی امام بزرگواری چون شمابوی مراخوش وبدنم رامطهرورارنگ روی مراسفیدمی کندوبه بهشتم مژده می دهد!بخداسوگندکه ازشماجدانگردم تاخون سیاه من باخون شریف شماآمیخته گردد!بعدشجاعانه شروع به جنگ کردوبیست وپنج نفرازدشمنان رابه قتل رساندتااینکه به شهادت رسید.

امام حسین(ع)بربالین اوحاضرشدوگفت:خدایا!روی اوراسپیدوبوی اوراخوش واورابانیکان محشورکن وبامحمدوآل محمدآشناومعاشرگردان.

ازامام باقر(ع)روایت شدکه:بعدازواقعه عاشوراهرکسی کشته ی خودراازمیدان بیرون می بردوبه خاک می سپرد،اماجون کسی رانداشت تااوراازمیدان بیرون برد!به همین جهت پیکرپاره پاره ی اوراپس ازده روزدیدنددرحالی که بوی عطرومشک ازبدنش به مشام می رسید!


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:46 | بازدید : 404 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

داستانی بی‏نهایت شگفت!ازعاشقان حسین(ع)

 

جابجائی جسد مرده ازقبرتوسط ملائک

حاج محمدکاظم هزارچربی نقل می‏کند: «من در مجلس درس استاد اکمل آیةالله وحید بهبهانی که در مسجد پایین صحن مقدس کربلای معلی تشکیل می‏شد حاضر بودم. پس از پایان درس زائر غریبی که لباس اهالی آذربایجان را به تن داشت داخل مسجد شد و سلام کرد و دست استاد را بوسید.»
آنگاه دستمال بسته‏ای را در مقابل استاد گذارد و گفت:
«این را به مخارجی که می‏خواهید مصرف کنید.»
مرحوم بهبهانی دستمال بسته را باز کرد. در میان آن جواهرات و زیورآلات زنانه بود. آنگاه فرمود:
«شما کیستید و داستان این زیورآلات چیست؟»
او گفت: «من قصه‏ی عجیبی دارم. من مدتی به شیروان و دربند که از بلاد روسیه است سفر می‏کردم و در آنجا مشغول تجارت بودم و مردی صاحب ثروت بودم. در یکی از روزها چشمم به دختری زیبارو و صاحب جمال افتاد به گونه‏ای که عشق او در سراسر وجودم نفوذ کرد و نتوانستم فکر او را لحظه‏ای از خاطرم بیرون کنم. پس نزد کسان آن دختر که از اعیان و ثروتمندان مسیحیان بودند رفتم و رسما از دخترشان خواستگاری کردم.»
پدر و مادر دختر گفتند: «در تو هیچ عیب و نقصی نیست مگر اینکه به مذهب نصاری داخل نیستی و ما دختر به غیر مسیحی نمی‏دهیم. اگر به دین ما داخل شوی دختر را به تو تزویج می‏کنیم.»
پس من مهموم و غمناک از نزد آنان بیرون آمدم، چرا که آنان امر را معلق کرده بودند بر عملی که پذیرفتن آن از ناحیه‏ی من محال بود.
چند روز گذشت و روز به روز محبت و عشق من به آن دختر زیادتر می‏شد تا آنجا که کار به جایی رسید که دست از تجارت و شغل خویش برداشتم و مانند دیوانگان گشتم و نزدیک بود که هلاک شوم.
عاقبت با خود گفتم: «چاره‏ای نیست! اکنون می‏روم و به ظاهر دست از اسلام برمی‏دارم و به صورت مسیحی می‏شوم.»
صبحگاه از خواب برخاستم سریعا نزد کسان آن دختر رفتم و گفتم: «حاضرم که از اسلام بیزاری و برائت جویم و داخل در دین عیسی مسیح شوم.»
آنان نیز پس از گرفتن گواه پذیرفتند و دختر را به من تزویج کردند.
چون مدتی گذشت از این عمل ننگین پشیمان شدم و خود را سرزنش می‏کردم ولی نه روی بازگشت به سوی وطن داشتم و نه طاقت عمل به وظایف نصرانیت داشتم و از عمل به شرایع اسلام چیزی در من یافت نمی‏شد به غیر از گریستن بر مصائب حضرت سیدالشهداء علیه ‏السلام، چرا که در آن لحظات حساس محبتم به آن حضرت افزون گشته بود و تفکراتم پیرامون مصائب آن حضرت بیشتر شده بود و گریه‏ام برای آن حضرت افزون.
همسرم از مشاهده‏ی این حالت از من تعجب می‏کرد چرا که هیچ علتی برای گریه‏هایم نمی‏دید و روز به روز بر حیرتش اضافه می‏شد ولی من علت گریه‏ام را برای او نمی‏گفتم.
عاقبت پس از اصرارهای فراوان همسرم با توکل بر خدا حقیقت حال را به او گفتم که من به مذهب اسلام باقی هستم، هر چند به شرایع آن عمل نمی‏کنم و گریه‏های من در مصائب حضرت اباعبدالله الحسین علیه ‏السلام است.
همین که همسرم نام «حسین علیه ‏السلام» را شنید منقلب گشت. پس از مدتی گفتگو با من نور حقیقت در دلش ظاهر شد و به شریعت اسلام داخل گشت و او نیز با من در گریه و ناله و اقامه‏ی عزا بر آن حضرت همراه شد.
یک روز به او گفتم: «اگر حاضر باشی مخفیانه از این شهر به سوی کربلا می‏رویم و علنا در کنار ضریح آن حضرت، اسلام خود را اظهار می‏کنیم.»
همسرم از صمیم قلب با من موافقت نمود. پس شروع کردیم به تهیه‏ی لوازم سفر، اما هنوز قدری نگذشته بود که همسرم بیمار شد و به سبب همان بیماری مدتی بعد درگذشت.
پس اقارب و خویشان او جمع شدند و او را به طریقه‏ی نصارا دفن نمودند و به اقتضای مذهبشان جمیع زیورآلات و جواهراتش را با او دفن کردند.
هنگامی که به خانه بازگشتم و جای خالی او را دیدم حزن و غم من زیاد شد و با خود گفتم: «امشب، مخفیانه قبر او را می‏شکافم و جسد او را بیرون می‏آورم و در اولین فرصت به سوی نزدیکترین شهر مسلمانان می‏برم و در آنجا دفن می‏کنم.»
چون شب فرارسید و قبرش را نبش کردم با کمال تعجب دیدم که مردی با سبیل‏های کلفت و بلند و ریش تراشیده در قبر همسرم مدفون است و خبری از همسرم در میان قبر نیست.
از مشاهده‏ی این قضیه‏ی عجیب و شگفت عقل از سرم پرید و در تفکری عمیق فرورفتم به گونه‏ای که در همان حال، خواب مرا ربود.
در عالم خواب دیدم که کسی می‏گوید:
«ای مرد دل خوش دار و شادمان باش که همسرت را ملائکه حمل نمودند و به سوی کربلا بردند و در حرم حسینی در طرف پایین پای آن حضرت نزدیک مناره کاشی دفن نمودند و این جسد که می‏بینی، جثه‏ی فلان مرد عشار و رباخوار است که امروز او را در حرم حضرت سیدالشهدا دفن کرده بودند و ملائکه جای او را با همسرت معاوضه نمودند و زحمت حمل و نقل جنازه را از تو برداشتند.»
من خوشحال و شادمان از خواب برخاستم و فورا عازم کربلای معلی شدم و خداوند به من توفیق کرامت فرمود که به زیارت حضرت سیدالشهداء علیه ‏السلام مشرف شوم. سپس از خادمان حرم مقدس سؤال کردم که در فلان روز - همان روز که عیالم را دفن کرده بودند نام بردم - در پای مناره‏ی کاشی سبز رنگ چه کسی را دفن کردند؟
گفتند که فلان مرد رباخوار را در آن موضع به خاک سپرده‏اند.
من قضیه‏ی خویش را برای آنها نقل کردم. پس برای کشف حقیقت حال، آن قبر را شکافتند و من جهت معلوم شدن مطلب داخل قبر شدم و دیدم که همسرم در میان لحد خوابیده به همان صورتی که در ولایت خودش او را به خاک سپرده بودند!
پس زیورآلات و جواهراتش را از میان قبر برداشتم و اکنون به حضور شما آمده‏ام تا تقدیم نمایم.»
مرحوم وحید بهبهانی (ره) نیز دستور دادند تا آنها را میان فقرا و مستحقان تقسیم کنند


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:43 | بازدید : 494 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

 

وقتی امام حسین(ع) از مردم خواست تا روحانیت دین را امر به معروف کنند / چرا امام سجاد(ع) قیام نکرد؟

فرهنگ > دین و اندیشه - روش انتخابی امام سجاد(ع) پس از کربلا، اهمیت امر به معروف در قیام امام حسین(ع) و ترکیب بند عاشورایی موسوی گرمارودی را در پرونده خبرآنلاین در روز هشتم محرم بخوانید.
 

 

 گفت و گو با دکتر حجت الله جودکی، پژوهشگر تاریخ اسلام

پرسش: تحریف و داستان پردازی درباره واقعه عاشورا چگونه وارد مقاتل و کتاب ها شد؟

پاسخ: بعد از واقعه کربلا، دوستی شدید شیعه به اهل بیت و شدت تنفرش از بنی امیه موجب شد در طول تاریخ به حادثه دردناک کربلا، شاخ و برگ های زیادی اضافه شود تا بیش از پیش بیانگر مظلومیت خاندان امام حسین و ستمگری و بی رحمی بنی امیه باشد. این شاخ و برگ های اضافی سپس جزء وقایع کربلا قلمداد شد و به درون کتب تاریخ و مقتل راه یافت و تشخیص سره از ناسره در واقعه "طف" را مشکل کرد. مراثی و اشعار سوزناک نه تنها از این جنبه های اضافی و تا حدی نادرست مایه گرفت، بلکه موجب رواج و توسعه این تحریف ها و خرافات شدند.

چهره های درخشانی که با خلوص نیت در روز عاشورا جان در طبق اخلاص نهادند و مردانه به صفوف دشمن زدند و با تمام وجود به این دنیای پر زرق و برق پشت کردند، در برخی از کتب مقاتل و در بعضی از اشعار و مراثی به موجودات زبونی تبدیل شدند که از دشمن با ذلت و خواری تقاضای جرعه ای آب می کردند. تشبیهات و توجیهات نامعقول ستم مضاعفی در حق این شهیدان روا داشت و این جسارت تا بدان حد رسید که از زبان سالار شهیدان، مداحان و روضه خوانان سرودند: "مگر من از گوسفندی کمترم، گوسفند را قبل از کشتن آب می دهند" و بسیاری مطالب سخیف دیگر که موجب وهن شهدای کربلاست. نویسندگان جاهل و دوستان نادان با این جهت گیری های غلط، چهره کربلائیان را مخدوش نمودند و به زعم خویش تلاش کردند برای امام و اصحابش آبرو و حیثیت بیشتری کسب کنند.

پرسش: آیا این بزرگنمایی ها تاثیری در درک بهتر واقعه در میان مردم داشتند؟

پاسخ: بگذارید با مثالی پاسخ بدهم، در این خیالبافی ها هر روز بر تعداد سپاهیان دشمن افزوده می شد و آنقدر پیش رفتند که نوشتند امام تا بدان حد از سپاه دشمن کشت که خون رکابش را گرفت، بعد برای توجیه این سخن نا به جا حدیث تراشیدند که خداوند جبرئیل را فرستاد و به امام یاد آوری کرد که من تو را نفرستادم که نسل بندگانم را براندازی! و امام ناگهان دریافت که راه را به خطا رفته است، لذا اعلام کرد: الهی رضا برضائک، مطیعا لامرک و.. این نویسندگان و گویندگان اساسا به تالی فاسد این سخنان فکر نکرده اند و نمی دانند که دروغ بستن به ائمه گناه است و حتی موجب بطلان برخی فرایض می شود.

نکته دیگر اینکه گر چه بیان مسائل سوزناک، احساسات را علیه دشمن بر می انگیزد، ولی پر مسلم است که شعور و شناخت صحیح و درست و بی غرضانه در همه اعصار و در نزد همه افراد بهتر مقبول می افتد. به بیان واضح تر اینکه، پاسخ به ندای "هل من ناصر ینصرنی" امام حسین با دروغ و پیرایه بستن به نهضت او که سبب خشنودی عوام می گردد، منافات دارد. در ثانی امروزه روشن شده است که نقل اخبار به تقلید از گذشتگان، بدون تدبر و اندیشه در آن، دردی را دوا نمی کند و شناخت سطحی که از واقعیات تاریخی به دست می آید، فقط می تواند برای لحظه ای انسان را دل مشغول بدارد، در حالی که شناخت واقعی و عمیق رویدادهای تاریخی به آدمی عبرت می دهد که چگونه با مشکلات در آمیزد و تجربه گذشتگان را به خدمت بگیرد. پا به جای نیکان گذارد و از خواری و ذلتی که سرانجام ستمگران است، دوری گزیند. این توصیه امام علی باید آویزه گوش همه باشد که فرمود: "اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعایة لا عقل روایة، فان رواة العلم کثیر و رعاته قلیل". چون خبری را شنیدید آن را از روی تدبر و اندیشه در آن در یابید نه از روی نقل لفظ آن، زیرا نقل کنندگان علم بسیارند و اندیشه کنندگان در آن، اندک.

امام سجاد(ع) با چه جامعه ای پس از کربلا روبرو بود که قیام نکرد؟

«چرا امام حسین(ع) قیام و مبارزه ای را متفاوت از بقیه امامان رقم زد؟» شرایط متفاوت زمانی هر کدام از ائمه موجب می شد تا شیوه های رفتاری آنها نسبت به یکدیگر فرق داشته باشد. امام علی(ع) و امام حسن(ع)، با توجه به مسائلی که با آن مواجه بودند سکوت و صلح را برگزیدند. (بررسی شرایط ایشان و مقایسه با زمان امام حسین(ع) را می توانید اینجا بخوانید.) اما شرایط امام سجاد(ع) بعد از واقعه عاشورا و شایعاتی که درباره خاندان پیامبر(ص) رواج یافته بود، سخت و دشوار بود. آن چنان که شیوه رفتاری ایشان از 3 امام پیش از خود متفاوت تر شد.

وضعیت شیعیان پس از واقعه کربلا و حیات بخشی امام سجاد به شیعه 

در واپسین روز واقعه کربلا، شیعیان در بدترین شرایط، از لحاظ کمی و کیفی و نیز موقعیت سیاسی و اعتقادی، قرارا گرفتند. کوفه، که مرکز گرایش های شیعی بود، تبدیل به مرکزی جهت سرکوبی شیعه گردید. شیعیان واقعی امام حسین که در مدینه و مکه بوده و یا موفق شده بودند که از کوفه به او ملحق شوند، در کربلا به شهادت رسیدند. گرچه بسیاری هنوز در کوفه بودند، اما تحت شرایط سختی که ابن زیاد در کوفه به وجود آورده بود، جرات ابراز وجود نداشتند. کربلا از نظر روحی شکست بزرگی برای شیعه بود و به ظاهر این گونه مطرح شد که دیگر شیعیان نمی توانند سر برآورند.

در چنین شرایطی که تصور نابودی اساس تشیع وجود داشت. امام سجاد می بایست کار را از صفر شروع کند، مردم را به سمت اهل بیت بکشاند. امام در این راه موفقیت زیادی کسب کرد.

این موفقیت در تاریخ تایید شده است، زیرا امام سجاد توانست شیعه را حیاتی نو بخشد و زمینه را برای فعالیت های امام باقر و امام صادق فراهم کند. تاریخ گواه است که امام سجاد در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه را از یکی از سخت ترین دوران های حیات خویش عبور داد. دورانی که جز سرکوبی شیعه به وسیله زبیریان و امویان نشان روشنی ندارد.

روش های امام سجاد برای زنده کردن جامعه مرده بدون در دست گرفتن رهبری آن

امام از پس از حادثه کربلا دریافته بود که امکان احیای این جامعه مرده با در دست گرفتن رهبری آن وجود ندارد. به علاوه درگیر شدن در یک حرکت سیاسی دیگر، با وجود قدرت دیگر احزاب، خطراتی را در پی داشت که به ریسک کردن آن نمی ارزید.

نقل احادیث درست، تقیه، بحث های علمی و گفتن مفاهیم دینی و معرفتی از طریق دعا و نیایش روش هایی بود که امام سجاد برای احیای دوباره جامعه مسلمانان برگزید که موفق به بقای شیعه و حتی گسترش آن شد. ادامه این تحلیل را اینجا بخوانید.

 

برگرفته از درس های عاشورایی آیت الله آقا مجتبی تهرانی

روحانیونی که سکوت کرده و حرف معاویه را پذیرفته بودند / اهمیت امر به معروف در قیام امام حسین

امام حسین(ع) سال ­ها نسبت به این قیام برنامه‌ریزی کرده و منتظر فرصتی بود تا به این وظیفه‌اش عمل کند. لذا حضرت دو سال قبل از مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، در مِنا خطبه‌ای را با کیفیتی خاص، ایراد کردند. این خطبه سه بخش داشت و هر سه بخش آن به یک معنا در ارتباط با بخش­نامه‌های معاویه به کارگزارانش در سراسر قلمرو حکومت اسلامی بود. 

چه مساله ای اگر رعایت نشود، دین در جامعه از بین می رود؟ 

بخشی از این خطبة امام حسین(ع) راجع به مسأله‌ای است که اگر این مسأله در هر اجتماع دارای آئین رعایت نشود، آن دین و آئین به طور کلّی از آن جامعه رخت برمی‌بندد و جامعه به يك جامعه بی­دین تبدیل می‌شود. یعنی براي پایداري هر دینی در هر جامعه‌ای، باید از اين مسأله مراقبت شود.

دقت کنید که در اینجا صحبت اسلام مطرح نیست؛ هر دینی در هر جامعه‌ای باشد، اگر از این مسأله ­اي که امام حسین می‌فرماید، مراقبت نشود، دین از آن جامعه می‌رود و محو می‌شود. این یک بحث کلّی است كه حضرت بيان مي­كند. حالا اگر ما بخواهیم این مساله را در قالب اصطلاحات اسلامی بیان کنیم، از آن به «امر به معروف و نهی از منکر» تعبیر می‌کنیم.

آن قدر مراقبت از امر به معروف و نهی از منکر اهمیت دارد که حتی در روایات داریم كساني كه در جامعه نهی از منکر نکنند، افرادی بی‌دین هستند. روایت از پیغمبر اکرم است كه فرمودند: «خداوند مؤمن ضعیفی را که دین ندارد، مبغوض می‌دارد!» ممکن است سؤال پیش بیاید که آیا ظاهر این حرف، تناقض نیست؟! چون اگر مؤمن است، باید دین داشته باشد و اگر دین ندارد، پس دیگر مؤمن نیست!؟

سؤال کردند: مؤمن ضعیفی که دین ندارد، کیست؟ فرمود: آن مؤمنی که چه بسا خودش مرتکب منکر نمی‌شود، مال مردم را نمی‌خورد، به کسی ظلم نمی‌کند، همه اینها را رعایت می‌کند، از نظر فردی هم مؤمن است، امّا به احکام اجتماعی اسلام كه از اهمّ واجبات است، عمل نمی‌کند. لذا اینجا می‌فرماید: «لا دینَ لَه» او که می‌بیند افرادي دارند در جامعه مرتکب منکر می‌شوند و هیچ چیزی نمی‌گوید، لب از لب باز نمی‌کند، اصلاً دین ندارد!

چرا تا این حد به امر به معروف در آیات و روایات سفارش شده است؟

حالا بحث اين است كه چه چیزي موجب شده است تا این حد روي امر به معروف و نهی از منکر، به خصوص نهی از منکر،‌ در آیات و روایات سفارش شده است؟! در این حد که اگر نهی از منکر نکنید، اصلاً دین ندارید. جهتش در روایات ما هست كه من به آن اشاره می‌کنم؛ اگر امر به معروف و نهی از منکر نشود، به تدریج احکام اسلامی مندرس و کهنه می‌شوند، از بین می‌روند و به دست فراموشی سپرده می‌شوند. شما بی ­تفاوت می‌شوید و هر کسی هر کاری كه می‌خواهد، مي­ كند و اینجا است که می‌بینید منکر تبديل به معروف و معروف تبديل به منکر می‌شود.

اصلاً دین یعنی چه؟ آيا شما تا به حال فکر کرده‌اید که دین چیست؟ می‌گویند كه دین مجموعه‌ای از اعتقادات و اعمال است. در اصطلاح عرف، دين یک‌سری اعمال قلبی و قالبی است؛ در اصطلاح علمای اخلاق، اعمال جوانحی و جوارحی، یعنی کارهای دروني و بيروني است. اعتقادات همان بُعد درونی و اعمال ما هم بُعد بیرونی دین است. ما که از درون هم‌دیگر خبر نداریم که بدانیم درون دل و در اعتقاد دیگری چه خبر است؛ لذا نمی‌توانیم بگوییم چه کسی حقیقتاً دین دارد یا ندارد. پس آنچه که مشخص كننده اين است که فرد دین دارد یا دین ندارد، چیز دیگری است.

انسان از کجا می‌فهمد که دیگری دین‌دار است یا نه؟ مثلاً تو از کجا می‌فهمی من دین دارم یا ندارم؟ آیا راهش غیر از این احکام عملی است؟ مثلاً اگر دیدی من نماز می‌خوانم، روزه می‌گیرم، دروغ نمی‌گویم، مال مردم را نمی‌خورم، ظلم نمی‌کنم و در یک کلام «به واجبات عمل می‌کنم و محرّمات را ترک می‌کنم»، می‌گویی که من آدم متدیّنی هستم. آن چيزی که مشخص كننده این است که انسان دین دارد یا ندارد، احكام عملي اسلام و عمل به احکام ظاهری است. اگر كسي به اين احكام عمل نکرد، می‌گویند: «دین ندارد». این مطلب خیلی روشن است و اصلاً پیچیدگی ندارد.

شیوه ای که امام حسین برای مقابله با معاویه و یزید برگزید

ببینید امام حسین روي چه مطلبی دست گذاشته است! ببینید حضرت چگونه می‌خواهد با معاویه و یزید مقابله کند! آنها داشتند به تدریج فساد و منکرات را رواج می‌دادند، یعنی می‌خواستند به تدریج دین اسلام را از بین ببرند و امام حسين با آنها مقابله كرد. هدف آنها اسلام بود، خود امام حسین در باب حرکتش، در وصیت نامه‌اش که در مدینه به محمّد حنفیه برادرش نوشت و از آنجا به سمت مكّه حرکت كرد، فرمود: «من می‌خواهم‌ امر به معروف و نهی از منکر کنم و نگذارم كه دين از بین برود.» حضرت با چه چیزی می‌شود جلوی از بين رفتن دين را گرفت؟ با امر به معروف نهی از منکر.

روایتی از امام باقر(ع) است كه فرمودند: «راه و روش انبیا همین است. چون آنها می‌خواستند جامعه را دین­دار کنند، امر به معروف و نهی از منکر می‌کردند.» منظور ما هم از دین فقط اسلام نیست، بلکه مطلق دین مورد نظر است. این یعنی اینکه حتی اگر یهودیت هم بخواهد در جامعه‌ای باقی بماند، باید به دستورات حضرت موسی عمل شود. اگر نصرانیت بخواهد باقی بماند، مردم باید به دستورات حضرت عیسی عمل کنند. بحث ما مربوط به اسلام نیست. اگر اين مسأله بود، دین می‌ماند، امّا اگر این واجب الهی از بین رفت، دین هم از دست خواهد رفت. امام حسین هم می‌گوید من می‌خواهم دین اسلام را حفظ کنم. 

امام حسین از مردم خواست تا روحانیت دین را امر به معروف کنند 

امام حسین(ع) در ادامه این خطبه فرمود: «ای مردم از پند و موعظه‌ای که خداوند به اولیا و دوستانش به صورت نکوهش از علمای یهود داده است، عبرت بگیرید، آنجا که می‌فرماید: چرا علمای دینی و احبار یهودیان از سخنان گناه آمیز و خوردن حرام نهی و جلوگیری نمی‌کنند و آنها که از بنی اسرائیل کافر شدند، مورد لعن و نفرین خدا قرار گرفتند،‌ آنها یکدیگر را از اعمال زشتی که انجام می‌‌دادند، نهی نمی‌کردند و چه کار بدی را مرتکب می‌شدند.»

یک بحث این است که نعوذ بالله منِ روحاني می‌بینم كه در جامعه معصیت، فساد و گناه می‌شود، امّا سکوت می‌کنم و هیچ چیز نمی‌گویم، اینجا خدا شما را نکوهش می‌کند! می‌گوید: ای مردم مگر شما لال شده ­اید؟! چرا به این آقاي روحاني تذکر نمی‌دهید که به وظیفه خود عمل کند؟! خدا مردم را مؤاخذه می‌کند که چرا به رهبران دینی خود نگفتید که وظیفه دینی خود را انجام دهند! وقتی من روحانی با دیدن گناه یک عده نهی از منکر نکنم، خودم معصیت کرده‌ام؛ شما هم اگر مرا امر به معروف نکنید که به وظیفه‌ام عمل کنم، گناه کرده‌اید. چون شما وظيفه داريد كه من را از این گناه باز دارید؛ لذا باید به من بگویید که «نهی از منکر کن»! پس شما هم خلاف شرع می‌کنید. چون می‌بینید که من دارم خلاف شرع می‌کنم ولی چیزی به من نمی‌گویید. شما باید به من تذکر بدهید كه وظیفه تو نهي از منكر است.

امام حسین این مطلب را مطرح کرده است: ای مردم عبرت بگیرید! ناس یعنی همه شما. از آن پند و موعظه‌ای که خداوند به اولیا و دوستانش به صورت نکوهش از احبار داده است، عبرت بگیرید! احبار كساني بودند که در دین یهود یا نصاری رهبری مذهبی جامعه را داشتند. پند بگیرید از این مؤاخذه که چرا ربانیون و احبار یعنی علماي نصاری و یهود، گناه‌کاران را از «گفتارهای حرام» نهي نمي­ كردند؟ پس هم علما وظیفه مقابله با منکر را دارند و هم مردم موظّف هستند که علما را نسبت به انجام این وظیفه امر به معروف کنند. اگر مردم نقشی نداشتند و وظیفه‌ای متوجه آنها نبود، عبرت گرفتن مردم از این آیه هیچ وجهی نداشت.

حالا شما خیال کرده‌اید که «گفتار اثم» یک گناه شخصي است؟ مثلاً آيا دروغ و تهمت، گناهی شخصی هستند؟ آيا مثل شرب خمر هستند؟ این گناهان دودش به چشم همه جامعه می‌رود. سخنان امام حسين کمال ارتباط را با اين قضیه دارد که آنهایی که در رده‌های بالاي جامعه قرار گرفته‌اند، دارند به علی(ع) تهمت می‌زنند، احاديثي جعل می‌کنند، سبّ و لعن علی(ع) را رواج داده‌اند، بعد هم بخش­نامه کرده‌اند که از عثمان تعریف کنيد. حضرت می‌گوید: ای مردم از این آیه عبرت بگیرید و از زعمای قوم خود بخواهید که جلوی این گفتارهای حرام را بگیرند!

چرا روحانيان زمان امام حسین در برابر تحریف ها سکوت کرده و حرف معاویه را پذیرفتند؟

چرا مردم چیزی به آنها نگفتند که چرا سکوت کردید؟! امام حسین چراهایش را هم می‌گوید. علتش یکی از این دو چیز است: یا تطمیع یا تهدید. خدا از اين جهت سكوت آنها را عیب می‌شمارد که آنها می‌دیدند ستمکاران پیش رویشان در جامعه ستم مي­ كنند، منکر را در سطح جامعه می‌دیدند و از فسادهای علنی اطّلاع داشتند ولی اینها را نهی نمی‌کردند. به همين جهت خدا اینها را نکوهش کرد. دلیل سکوتشان هم همان بحث تطميع است. اینها به جهت علاقه به مالي که از ستمكاران دریافت می‌کردند، سکوت می‌کردند.

معاويه به چه کسانی بخش­نامه داد؟ به تمام کسانی که سر کار بودند و به افرادي كه مردم حرف آنها را گوش می‌دادند. به تعبیری معاویه به چهره‌های مذهبی، امام جماعت­ ها و امام جمعه­ ها بخش­نامه كرد. چرا اينها حرف‌های او را گوش می‌دادند و هر چه او می‌خواست انجام مي­ دادند؟

يك؛ برای اینکه این شخصیت‌های مذهبی و دارای نفوذ در جامعه به مالي كه از دستگاه معاویه دریافت می‌کردند، علاقه داشتند؛ همین باعث سکوتشان در برابر گفتارهای حرام آن موقع شد.

دو؛ سکوتشان به خاطر ترسی بود که از آزار و تعقیب آنها به دل راه می‌دادند، چون معاويه تهدید کرده بود كه هر کس فضايل ابوتراب، يعني علی را بگويد، سرش را زیر آب کنید! لذا اینها هیچ اعتراضی نمی‌کرند. پس معاویه هم همان دو عامل و اهرمی را که نظام ­های فاسد شیطانی به عنوان ابزار برای خفقان جامعه از آن استفاده مي­ كنند، به کار گرفته بود.

امام حسین هر دو عامل را بیان می‌کند، سپس می‌فرماید: «این در حالی است که خدای متعال می‌گوید: از این بی‌دین­ ها که سر کار هستند، نترسید! بلکه از من بترسید! باز خداوند می‌فرماید: مؤمنان بر یکدیگر ولایت دارند و باید یکدیگر را امر به معروف و نهی از منکر کنند.»

نگاه کنید امام حسین چه قدر مسايل را دقیق، ظریف و مستدل بيان مي­ كند! وسط صحبت‌هایش آیات قرآن را مطرح می‌کند. مخاطبين امام جمع زیادی از صحابه و تابعین هستند. حضرت در این قسمت از خطبه به مردم خطاب می‌کند و می‌گوید درست است که نهي از منكر در این موارد خاص وظیفه افراد سرشناس است ولی شما هم وظیفه داريد که به ایشان تذکر داده و به آنها اعتراض کنید. نباید اینها به طمع مال معاویه، یا از ترس تهدید او وظیفه شرعی‌شان را کنار بگذارند و نهی از منکر نکنند و بعد همين موجب شود که اسلام از بین برود.
در قاموس و لغت­نامه حسین(ع هدف، دین است. او می‌گوید: باید همه چیزتان را بگذارید، برای اینکه این هدف بماند. امیرالمؤمنین علی(ع) هم در روایتی فرمود: «مال را فدای جان و جان را فدای دین کن!» نترس! از چه می‌ترسی؟ اگر انسان بخواهد اينها را با مسايلی که در عاشورا پیش آمد تطبیق دهد، مي­ بيند كه واقعا حسین(ع) غوغا کرده است.

 

ترکیب بند عاشورایی موسوی گرمارودی / ما مردگان زنده کجا، کربلا کجا!

سید علی موسوی گرمارودی، ترکیب بند مشهوری درباره واقعه عاشورا دارد که مورد تحسین بسیاری واقع شده است. ترکیب بند عاشورایی «آغاز روشنایی آیینه» در زمستان سال 1386 هجری خورشیدی در پانزده بند سروده شده است. استاد بهاءالدین خرمشاهی درباره آن می گوید: «در ترکیب بند استاد گرمارودی، مانند همه شعرهای دیگرش، به هر قالب و قراری که باشد، شیوایی حرف اول را می زند. بی آنکه غفلت از معنا و ژرفای شعر در کار باشد.

شاعر بزرگ و بزرگوار ما عزم و آهنگ رقابت با ترکیب بند محتشم نداشته است، اگر هم قصد نظیره گویی داشته، بسی سربلند از میدان به درآمده و کار سترگش مشمول «فاستبقوا الخیرات» است. ترکیب بند شامخ استاد موسوی گرمارودی مرکب از پانزده بند (غزل) و یک واسطه العقد، نقطه اوج و عطفی در یک هزاره تاریخ مرثیه سرایی مذهبی و شعر عاشورایی در ادب فارسی است.

شیوایی، خوش تصویری، سیلان الفاظ، فیضان معانی و کمال کلام را در این منظومه رقم زده است. غزل های این ترکیب بند، صلابت کهن دارد و طراوت نو.»

در ادامه دو بند از ترکیب بند «آغاز روشنایی آیینه» را می خوانید.

بند اول: از گلوی غمگن فرات

می گریم از غمی که فزون تر ز عالم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک کم است
پندارم آنکه پشت فلک نیز خم شود
زین غم که پشت عاطفه زان تا ابد خم است
یک نیزه از فراز حقیقت فراتر است
آن سر که در تلاوت آیات محکم است
ما مردگان زنده کجا، کربلا کجا!
بی تشنگی چه سود گر آبی فراهم است
جز اشک، زنگ غفلتم از دل که می برد؟
اکنون که رنگ حیرت آیینه در هم است
اما دلی که خیمه به دشت وفا زند
آیینه تمام نمای محرم است
وین شوق روشنم به رهایی که در دل است
آغاز آفتاب و سرانجام شبنم است
آه ای فرات، کاش تو هم می گریستی!
آسوده، بی خروش، روان، بهر کیستی؟!

بند دوم: نقش کبریا

انگار کربلا، رقم خامه خداست
یا پرده ای نگاشته از نقش کبریاست
یک سوی، نقش روشن سبز و سپید را
بر آن نگاره برد که پیدا و روشناست
یعنی به رنگ سبز، صف اولیا کشید
سوی دگر سیاهه مشووم اشقیاست
اما چرا فرات، میان دو سوی نقش
آن گونه می رود که ز لب تشنگان جداست
خورشید را سپید و درخشان کشیده است
انگار چهر قدسی سالار کربلاست
خورشید در میانه درخشان و گرد او
هفتاد و یک سپیده تابان و آشناست
چون شیشه چراغ بود چهر پیشوا
یا شب چراغ محفل صبر جمیل ماست
آن شیشه برشکسته ز سنگ جفا چرا؟
وان شب چراغ در کف دیوان رها چرا؟


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
دو شنبه 12 آبان 1393 ساعت 9:40 | بازدید : 424 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )

حضرت ابوالفضل چیزی از مقام امامت کم ندارد / وقایعی که روز تاسوعا در کربلا اتفاق افتاد

فرهنگ > دین و اندیشه - وقایع تاریخی روز تاسوعا، نکاتی درباره شخصیت و ویژگی های حضرت عباس و سروده شاعر مسیحی برای کربلا را در پرونده خبرآنلاین در روز نهم محرم بخوانید.
 

 گفت و گو با آیت‌الله سیدرضی شیرازی، فقیه و استاد فلسفه

پرسش: درباره کرامات و مقاماتی که برای حضرت عباس ذکر می شود، چه نظری دارید؟ و چه مقدار از آن را مورد تایید می دانید؟

پاسخ: حقیقت این است که حضرت عباس، امام نیست. برخی که بیشتر البته در عوام رائج است حضرت عباس را امام می شمرند. ایشان امام نیست و مقام امامت را دارا نیست. اما حقیقتی دیگر هم در عالم معرفت نهفته است و آن اینکه حضرت عباس هیچ چیزی از مقام امام کم ندارد. این معنای این است که وجود ایشان مقامات اخلاقی و ایمانی که در امام معصوم هست را سیر کرده و رسیده است. از منظر کلامی هیچ ایرادی به این موضوع وارد نیست. بنابراین مقام حضرت عباس پس از امام حسین مقامی عالی رتبه است که همه ائمه معصومین ما بر آن اذعان دارند. باب الحوائج است به طور ویژه. درک این خودش یک مقام علمی است که کار هر کسی نیست.

پرسش: آیا می توان برای ایشان مقام عصمت قائل بود؟

پاسخ: مقام عصمت هم مراتب دارد. بله در مراتب بالایی حضرت عباس به مقام عصمت هم دست یافته است. اما قطعا عصمت پیامبران و چهارده معصوم مقاماتی دارد و عصمت حضرت زینب و حضرت عباس هم در مقاماتی است که قابل فهم و اثبات است.

پرسش: حضرت عباس در میان ما از محبوبیت خاصی برخوردار است. به نظر شما نکته مهمی که در زندگی آن حضرت هست و در جامعه ما و زندگی ما نیست، چه چیز است؟

پاسخ: این موضوع مهم در شخصیت ایشان ادب است. حضرت قمر بنی هاشم، نمونه کامل تحقق ادب در شخصیت یک انسان است. تولدش ادب بوده است. مادرش پس از حضرت فاطمه ( سلام الله علیها ) باید گفت که مادر ادب بوده است. لذا تمام مراتب و مقاماتی که در اخلاق برای ادب ذکر شده در شخصیت حضرت عباس حلول پیدا کرده است. حالا این شخصیت مودب در مدینه در مکه، در کربلا، در خانه و خانواده، در جامعه در بین زنان، در بین بازاریان در بین همه به نام شخصیتی با ادب معرفی شده است. شخصیتی که گفته شده تمام مردان و زنان عرب مدینه و مکه بر ادب و غیرت و پاکی این مردبزرگ غبطه می خوردند. حالا این ادب کجای جامعه مسلمان ما هست؟ چقدر هست؟ زنان مسلمان ما باید وقتی مردی را می بینند غیرت و جوانمردی او را چنان درک کنند که نشانه آن در حضرت عباس نمود داشته است. اگر می گوییم یا ابالفضل، باید تمام فضائل و نیکویی های اخلاقی هر کس به قدر و اندازه خودش در ما دیده شود. ان شاء الله به مراتب بزرگواری آن بزرگان این مقامات در ما و شما جوان ها و جامعه ما محقق شود. 

 برگرفته از منابع تاریخی و حدیثی همچون مناقب ابن شهر آشوب، فیض العلام و کافی

روز تاسوعا چگونه گذشت؟

در پیش از ظهر روز نهم محرم، شمر بن ذی الجوشن به همراه چهار هزار نفر سپاهی به سرزمین کربلا وارد شد. او حامل نامه ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود که پس از رسیدن به کربلا، نامه را تقدیم پسر سعد کرد.

در این نامه، ابن زیاد از او خواسته بود که یا حسین علیه السلام را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد. عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر چنانچه از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار نماید.

ابن سعد با خواندن نامه، شمر را مورد سرزنش قرار داد و گفت: «وای بر تو؛ خداوند تو و اهل خانه ات را مقرب درگاه خود نسازد و چیزی را که تو به سبب آن پیش من آمدی زشت بدارد. به خدا سوگند، می دانم که تو عبیدالله را از قبول آنچه که من برای او نوشته بودم بازداشتی و کاری را که من امیدوار بودم با صلح و سازش به سرانجام برسد را تباه ساختی. به خدا سوگند حسین علیه السلام تسلیم نخواهد شد، زیرا روح پدرش در کالبد اوست».

شمر به او گفت: «چه خواهی کرد آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش می جنگی و یا کناره خواهی گرفت و مسؤلیت لشکر را به من می سپاری؟» عمر بن سعد گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد من در تو شایستگی این کار را نمی بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند؛ تو فرمانده پیاده نظام لشکر باش».

امان نامه برای فرزندان ام البنین

زمانی که شمر نامه ابن زیاد را - که خطاب به عمر بن سعد نوشته شده بود - از او می گرفت، به همراه عبدالله بن ابی المحل - برادرزاده ام البنین - به عبیدالله گفتند: «ای امیر؛ خواهرزادگان ما همراه با حسینند اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس».
عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه ای برای آنها بنویسند. عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود - کزمان یا عرفان - به کربلا فرستاد. او پس از ورود به کربلا، متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین قرائت کرد که با مخالفت فرزندان ام البنین روبرو شد.

در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا آورد او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه امام حسین علیه السلام نزدیک شد و فریاد برآورد: «خواهر زادگان ما کجایند؟» عباس علیه السلام و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام نشسته بودند.

عباس علیه السلام ساکت بود و جواب شمر را نمی داد. امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «هر چند او فاسق است اما پاسخش را بده همانا او از دایی های شما است». عباس و عبدالله و جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابی طالب علیه السلام بیرون آمدند و گفتند: «چه می خواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهر زادگان من، شما در امان هستید من برای شما از عبیدالله امان گرفته ام»؛ اما عباس علیه السلام و برادرانش همگی گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله امان نداشته باشد».

آماده شدن برای جنگ

عمر بن سعد در شامگاه روز نهم محرم الحرام خود را آماده جنگ با سید و سالار شهیدان علیه السلام کرد و به سپاهیانش فرمان داد تا برای جنگ آماده شوند او در میان سپاهیان خود ندا در داد که: «یا خیل الله ارکبی و بالجنه ابشری؛ ای لشکریان خدا! سوار شوید که شما را به بهشت بشارت می دهم!» کوفیان هم سوار شده، مهیای نبرد شدند.

هیاهو و سر و صدای لشکر بلند شد. امام علیه السلام در جلوی خیمه خویش نشسته بود و به شمشیر خود تکیه داده بود. خواهرش زینب سلام الله علیها با شنیدن سر و صدای لشکر کوفه، به برادرش نزدیک شد و گفت: «برادرم آیا صداهایی را که نزدیک می شوند، می شنوید؟» امام علیه السلام سر را بلند کرد و فرمود: «من رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود: تو [بزودی] نزد ما خواهی آمد».

زینب کبری سلام الله علیها پس از شنیدن این سخن سیلی به صورت خود زد و گفت: «وای بر من». امام حسین علیه السلام به خواهرش فرمود: «خواهرم واویلا مکن؛ آرام باش خدای رحمان تو را ببخشاید». در این هنگام حضرت عباس علیه السلام نزد حضرت آمد و به امام عرض کرد: «ای برادر این سپاه دشمن است که تا نزدیکی خیمه ها به پیش آمده است».

امام علیه السلام در حالی که برمی خاست فرمود: «ای عباس؛ جانم به فدایت؛ بر اسب خود بنشین و نزد آنها برو و بپرس که چه می خواهند و برای چه به پیش آمده اند؟» حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار که زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر هم از جمله آنان بودند نزد سپاه دشمن آمدند و پرسیدند: «چه رخ داده و چه می خواهید؟» گفتند: «فرمان امیر است که به شما بگوییم یا بیعت کنید و یا آماده کارزار شوید».

عباس علیه السلام گفت: «از جای خود حرکت نکنید تا نزد ابی عبدالله علیه السلام رفته و پیام شما را به عرض ایشان برسانم». آنان پذیرفتند پس عباس علیه السلام به تنهایی نزد امام حسین علیه السلام آمد تا موضوع را به ایشان خبر دهد. امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام فرمودند: «اگر می توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم خدا می داند که من به خاطر او نماز و تلاوت کتاب او را بسیار دوست می دارم».

در طول مدتی که عباس علیه السلام با امام علیه السلام مشغول گفتگو بود همراهان او هم از این فرصت استفاده کرده به گفتگو با سپاه عمر بن سعد پرداختند و آنان را از جنگ با امام حسین علیه السلام برحذر می داشتند و در ضمن آنان را از پیشروی باز می داشتند. پس حبیب بن مظاهر آغاز به سخن کرد و به زهیر بن قین گفت: «تو با این قوم صحبت می کنی یا این که من صحبت کنم». زهیر گفت: «تو سخن بگو».

حبیب بن مظاهر خطاب به آنان گفت: «ای مردم، آگاه باشید که به خدا سوگند بدترین قوم در نزد خداوند قومی هستند که در حالی که ذریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت او و شب زنده داران و عبادت کنندگان را کشته اند بر او وارد می شوند». عزره بن قیس به او گفت: «تو تا می توانی، خود را پاک جلوه می دهی».

زهیر گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ ای عزره از خدا بترس و بدان که من خیر خواه توام. ای عزره تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جانهای پاک یاری بدهید». عزره گفت: «ای زهیر تو نزد ما از شیعیان این خاندان نبودی بلکه عثمانی بودی».

گفت: «آیا بودنم در اینجا نشان آن نیست که با آنهایم. بدان به خدا سوگند من هرگز برایش نامه ای ننوشتم و پیکی نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم لیکن مسیر راه من و او را با هم یک جا گرد آورد چون او را دیدم و یاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و منزلت وی نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما می رود. آنگاه مصلحت چنین دیدم که یاری اش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول صلی الله علیه و آله ضایع کردید سپر جانش گردانم».

در این هنگام ابوالفضل العباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و درخواست امام علیه السلام را به اطلاع آنان رساند و از آنان آن شب را مهلت خواست. ابن سعد در پذیرش این درخواست تردید داشت از این رو با سران لشکرش مشورت کرد. او ابتدا نظر شمر را جویا شد و خطاب به او گفت: «ای شمر نظرت در این باره چیست؟» شمر گفت: «هر چه تو بگویی؛ چرا که تو فرمانده این لشکر هستی و رای رای توست». آنگاه ابن سعد نظر دیگران را پرسید عمرو بن حجاج گفت: «سبحان الله اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضای می کردند سزاوار بود که با آنان موافقت کنی».
قیس بن اشعث - از دیگر فرماندهان سپاه عمر بن سعد - نیز گفت: «با درخواست آنان موافقت کن. به جان خودم سوگند که آنها صبح فردا با تو به مقابله برخواهند خاست و بیعت نخواهند کرد». عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند اگر بدانم که چنین می کنند شب را به آنان مهلت نمی دهم.

مهلت به امام حسین علیه السلام

سرانجام ابن سعد با مهلت یک شبه به امام حسین علیه السلام و یارانش موافقت نمود. او شخصی را با عباس بن علی علیه السلام همراه کرد و به سوی اردوگاه سپاه امام علیه السلام فرستاد. فرستاده عمر بن سعد در مکانی كه تمامی سپاهیان امام حسین علیه السلام سخنش را به وضوح می شنيدند، ايستاد و فریاد زد: «ما تا فردا به شما مهلت می دهيم اگر تسليم شديد، شما را نزد اميرمان عبيداللّه بن زياد می بريم، اما اگر خوددارى كرديد و از پذیرش بیعت سر باز زدید شما را رها نخواهیم کرد و با شما خواهیم جنگید».

پس از قبول درخواست امام علیه السلام، سپاه کوفه به دستور عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشتند. امام جعفرصادق علیه السلام در ضمن حدیثی، در توصیف این روز فرمودند: «تاسوعا روزی است که حسین علیه السلام و اصحاب او در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی بر ضد آنان گرد هم آمدند. ابن زیاد و عمر بن سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین علیه السلام و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد».

 

 

 

 

برگرفته از سخنان حجت الاسلام دکتر قاسم کاکایی، استاد فلسفه و عرفان اسلامی

 

شخصیت حضرت عباس و نقش ایشان در سرزمین کربلا 

حضرت عباس به لحاظ معرفتی موحد بسیار بزرگی بوده که در دامان امیرالمومنین پروده شده و از حیث توحید که زیر بنایی‌تر این اصل اسلام است، مراحل عالیه توحید را طی کرده و از کودکی مراتب معرفت وی ظاهر و بارز بوده است. در بعد عبادت، وی یکی از عابدترین افراد زمان خود بود که جای عبادت در چهره و پیشانی وی برای سجده های طولانی واضح و بارز بوده است. حضرت عباس در زمان کربلا 34 ساله بود و زمانی که به دنیا آمد امام حسین 23 سال داشت، از این رو زیر سایه امام حسن مجتبی و امام حسین پرورش یافت و چون این دو بزرگوار امام و معصوم بودند، شاید جایگاه وی آنچنان که باید پیش خورشید وجود امام حسن مجتبی و امام حسین نمایان نشده است، به همین علت از وی به عنوان قمر بنی هاشم یاد می کنند، که به اعتقاد من وی جلوه خورشید امام حسین است.

این که ما در روز عاشورا مرتب امام حسین را می بینیم که از خیمه به میدان می آید، شهیدی را برداشته و برمی گردد، بالای سر شهدا می روند و بین خیمه و میدان نبرد در رفت و آمد هستند، معمولا توجه نمی کنیم که حضرت ابوالفضل چه جایگاهی در این میان دارد، اگر به جریان کربلا نگاه کنیم در می یابیم هنگامی که امام حسین به میدان می رود و شهید بر دوش برمی گردد، خیمه های امام حسین، لشکر امام حسین و عقبه لشکر همه زیر نظر حضرت عباس است یعنی این که حضرت عباس تمام جوانب را زیر نظر داشت و امام حسین اطمینان خاطر داشت که آنها رها کرده و به طرف میدان می رفت. این نقش را زمانی متوجه می شویم که هنگام شهادت حضرت ابوالفضل امام حسین فرمودند پشتم شکست.

مشخص است که این پشت و پناه امام حسین، ابوالفضل است که حضور پررنگی دارد؛ مادامی که حضرت ابوالفضل شهید نشده بود دشمن جرأت نداشت از شجاعت حضرت ابوالفضل به خیمه ها نزدیک شود. امام حسین پس از شهادت حضرت ابوالفضل فرمود که امشب آن چشم هایی که از ترس تو خواب نداشتند، آسوده می خوابند و کسانی که می توانستند در سایه تو به آرامی بخوابند آرامش نخواهند داشت. از این نظر حضرت ابوالفضل به واقع سپهدار و علمدار بود.

مقام علمداری حضرت ابوالفضل مقام کمی نبود. وقتی علم برپا است یعنی سپاه برپا است، هم رعبی در دل دشمن و هم امیدی برای لشکر خودی است، از این رو در تمام جنگ ها علم را به دست شجاعترین فرد می دادند که تا آخرین لحظه بایستد، مقاومت کند و سپاه را سرپا نگاه دارد. در جنگ های پیامبر(ص) علم در دست حضرت علی بود. حضرت ابوالفضل همان نقشی را برای امام حسین ایفا می کند که حضرت علی برای پیامبر ایفا کرد.

بحث سقا بودن و مردم را سیراب کردن نیز در آن زمان بسیار مهم بوده است، به ویژه اگر شط فرات محاصره شده باشد. وقتی از ابن زیاد به عمر سعد نامه می آید که آب بر سپاه امام حسین بسته شود، از بستن آب به عنوان یک استراتژی جنگی استفاده می شود، در این شرایط آب آوردن و سقا بودن اهمیت خارق العاده ای پیدا می کند. حضرت ابوالفضل چندین بار تا شب عاشورا به خیمه ها آب رساندند و هدف دشمن از محاصره شط را خنثی کرد، اما از شب عاشورا محاصره جدی تر و کار حضرت عباس سخت تر شد.

 

 

 

 

 روایت شاعر مسیحی از کشته شدن حضرت عباس و امام حسین

 

آنچه می خوانید، دو قطعه از مجموعه شعری بولس سلامه، شاعر و ادیب مسیحی لبنانی برای واقعه کربلا  که توسط حجت الاسلام محمدرضا زائری ترجمه شده است.

روز نهم محرم: قمر بنی هاشم

و یقول العباس للسبط هیا ننزل الماء لن نموت ظماء
هم ان ینزل الفرات فنادی دارمی:«یا ویحکم جبناء
امنعوه المیاه یهلک، فان الرمل یشتاق فی الهجیر الشواء»
« یا الهی اظمئه» قال حسین «ولیذق فائر الجحیم جزاء»
غضب الدارمی فاستل سهما زاده البغض حده و مضاء
ورماه،فرن فی مسمع الشیطان سهم تقمص البغضاء
فاستعاذ الهواء من سهم نذل لوث الارض سهمه و الهواء

و عباس به فرزند پیامبر گفت:«برخیزیم و به سوی آب برویم.» چون خواست به سوی فرات برود «دارمی» بر سر لشکریان فریاد کشید که راه را بر او ببندید تا بمیرد. حسین او را نفرین کرد و گفت «خدایا تشنه اش بدار تا از عذاب جهنم بچشد.» «دارمی» خشمگین شد و از کینه تیری افکند که زمین و آسمان را آلوده کرد.

روز دهم: سالار شهیدان حسین بن علی

صاح شمر بالناس هیا اقتلوه اتراکم اصبحتم رحماء
قام بالسیف زرعه بن شریک شر من انبت الوری لوماء
ضرب الکتف و الترائب حنت کحنین الناعور یرخی الدلاء
ند عن دوحه المکارم غصن دونه کل روضه غناء
مالت الدحه الرفیعه فانهارت قواها و هزت البیداء
وانبری الشمر یذبح السبط ذبحا لیت کانت یمینه شلاء
فصل الراس عن قتیل شهید فعن الشمس قد ازال الضیاء
جردوه من الثیاب و ضنوا ان یبقوا علی الحسین غطاء
اوطاء الخیل ظهره فاستعاذ الصلب و انقضت الحنایا التواء

شمر فریاد زد: «بشتابید و او را بکشید» «زرعه بن شریک» از پست ترین ناپاکان شمشیر برآورد و بر شانه و گردن حسین زد و شاخه ای بزرگ از باغستان کرامت را فاکند. قامت بلند حسین بی تاب شد و بر زمین افتاد. شمر شتافت تا سر از بدن او جدا کند و ای کاش دستانش خشک می شد. شمر سر مبارک پسر پیامبر را برید و نور آن خورشید درخشان را خاموش ساخت. لباس های تن او را غارت کردند و آنگاه اسب ها بر جنازه پاک او تاختند.


|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
یک شنبه 11 آبان 1393 ساعت 18:46 | بازدید : 438 | نوشته ‌شده به دست دکتر مولایی | ( نظرات )
بسیار از منابع داخلی عراقی از آینده و سرنوشت داعش سخن گفته اند،اما هیچکدام در خصوص اینکه داعش،پول هایشان را چه می کنند سخنی به میان نیاورده اند.
به گزارش شریان نیوز به نقل از بولتن نیوز، این اظهار نظرها بعد از آن انجام شد که داعش،ابوبکر بغدادی را با پول های داعش از منطقه دور کرده است و از سوی شورای دولت اسلامی(داعش) فرد دیگری بجای وی منصوب می شود.

انجمن شورای سازمان تروریستی داعش،ابوبکر بغدادی سرکرده داعش را از کارهای محوله به وی دور کرده و شخص دیگری را بجای وی می گمارد.

داعش در سایتهای رسمی الکترونیکی خود خبر انتقال بغدادی را به مکان دیگری اعلام کرده اند.

این گروه تروریستی از طریق انجمن شورای دولت اسلامی،ابوبکر بغدادی را از پست سرکردگی داعش مصلحتی عزل و جایگزین وی را نیز تعیین کرده اند.

سایت تیریحات از زبان سخنگوی رسمی داعش که به ابو محمد العانی مشهور است فاش کرد که،

بعد از نشست انجمن شورای دولت اسلامی مشهور به داعش،این شورا تصمیم گرفت که ابوبکر بغدادی را از سرکردگی داعش برکنار و شخص دیگری را که اصالتا اهل عربستان سعودی است بجای وی بگمارند.

همچنین منبعی از رسانه های ترکیه ای نزدیک به داعش دلیل برکناری داعش را فاش کرد و اعلام کرد که؛

خلیفه داعش با همکاری یکی از برادرانش،که پست دولتی دارد،مقدار زیادی پول داعش را روانه چند کشور خاورمیانه کرده است.

بر اساس اعلام منبع رسانه ای ترکیه ای نزدیک به داعش،این مقدار پولی که از سوی بغدادی و برادرش روانه کشورهای عربی شده اند،بیش از 300 هزار دلار ارزبایی می شوند.

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0